167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • بکجا سر نهم که چون زنجير
    هر دري حلقه در دگر است
  • در سواد فقر خوابيده است فيض زندگي
    صبح شد صاحب نفس تا دامن شبها گرفت
  • قانون ادب پرده در صورت و صدا نيست
    زين ساز مگو تا نفست سرمه نوانيست
  • اي فتنه قامت اينچه غرور است در سرت
    تيغي کشيده ئي که قيامت نيام اوست
  • در وفا چه امکانست جان کنم دريغ از تو
    بر جبين گره مپسند اينچه بدگمانيهاست
  • چارسوي امکانرا جز غبار جنسي نيست
    بستن در مژگان عافيت دکانيهاست
  • محو ياس کن حاجت ورنه نزد عبرتها
    در طلب عرق کردن نيز تر زبانيهاست
  • گر بفلک روي که نيست بند هوا گسيختن
    همچو سحر گرفته اند در قفس رهائيت
  • گردباد از نفس سوخته دامي دارد
    صيد اين باديه در حلقه فتراک خود است
  • ضرر و نفع جهان است بنسبت ورنه
    زهر در عالم خود صاحب ترياک خود است
  • گوشه گيري نشود مانع پرواز هوس
    اين شرر گر همه در سنگ بود سر بهواست
  • عجز سازيست که در ياس گم است آهنگش
    اشک اگر شيشه بکهسار زند ناله کجاست
  • قيد اسباب بوارستگي ما چکند
    بوي گل در جگر رنگ هم از رنگ جداست
  • برون دل نتوان يافت هر چه خواهي يافت
    کدام گنج که در خانه خراب تو نيست
  • بجلوه تو ازل تا ابد جهان عدم است
    در آفتاب قيامت هم آفتاب تو نيست
  • جهان تلاش لگدکوب يکدگر دارد
    چو سبحه قافله ها در پي هم افتاد است
  • انتظارت رنگ نم نگذاشت در چشم ترم
    تا مقشر گشت ازين بادام روغن رفته است
  • خلقي از بيدانشي تمکين بحرف و صوت باخت
    سنگ اين کهسار يکسر در فلاخن رفته است
  • احتياج آينه شد نام کرم جلوه فروخت
    خاتم جود نگين در لب سايل ميداشت
  • قطع کرديم بتدبير خموشي چون شمع
    جاده ئي را که ادب در دل منزل ميداشت
  • داغم از حوصله شوخ نگاهان (بيدل)
    کاش در بزم بتان آينه هم دل ميداشت
  • بسکه از عجز طلب داغ تمناي توام
    در رهم نقش قدم آئينه دست دعاست
  • گردباد امروز در صحرا قيامت کاشته است
    موي مجنون بي سر و پا گردني افراشته است
  • جز بصحراي عدم (بيدل) کجا گنجد کسي
    تنگي اين عرصه در دل جاي دل نگذاشته است
  • تا سر نهاده ايم بخاک در نياز
    مانند سايه جبهه ما محو نقش پاست