167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • در وادي ئي که حسرت ما آب مي خورد
    موج نگاه تشنه هجوم گياه اوست
  • با محرمان عجز حوادث چه ميکند
    سرهاي جيب الفت ما در پناه اوست
  • عالمي را بي زبانيهاي من پوشيده است
    شمع خاموش انجمنها در نفس دزديده است
  • بسکه از شرم تماشايت بخود پيچيده است
    عکس در آئينه پنهان چون نگه درديده است
  • گرد ما ننشست جز در دامن زلف بتان
    هر کجا بيني پريشان با پريشان آشناست
  • در چنين بزميکه سازش پرده بيگانگيست
    مفت الفتها اگر مژگان بمژگان آشناست
  • گرد خط در دور حسنش ابر عالمگير شد
    طالع موريکه با دست سليمان آشناست
  • شمع گو در ديده ام دکان رعنائي مچين
    کاين دل پرداغ با چندين چراغان آشناست
  • کوشش بيهوده خلقي را بکلفت غوطه داد
    موج در خورد تلاش از بحر چين برداشته است
  • زحال مردم چشمم توان معاينه کردن
    که در محيط غمت خانه حباب سياه است
  • چو صبح در قفس زخم آرزوي تو دارم
    تبسمي که غبار هزار قافله آه است
  • گم کردگان چشمه آب حيات را
    در دشت عجز تيغ تو انگشت رهنماست
  • عمريست در طلسم کدورت نشسته ايم
    (بيدل) غبار خاطر ما آشيان ماست
  • حسن بي پرواست اينجا قاصدي در کار نيست
    نامه احوال مجنون طره ليلي بس است
  • مطربي در بزم مستان گر نباشد گو مباش
    ني نواز مجلس مي گردن مينا بس است
  • هر قدم در طلب وصل دوچار خويشم
    شوق او آينه ها بر سر راهم آويخت
  • جيب هستي قفس چاک وبال است اينجا
    عافيت کسوت آن پنبه که در شعله گريخت
  • در سينه داشتم دلکي عاقبت نماند
    آه اين سپند سوخته با ناله جست و رفت
  • طاقت همه را در دم شمشير نشانده است
    تا سينه درين معرکه باقيست سپر نيست
  • بيدردي ما زير فلک سخت غريب است
    در خانه دوديم و کسي را مژه تر نيست
  • اي گرد پرافشان سحر در چه خيالي
    چين کن زه دامن که گريبان دگر نيست
  • نامحرم پرواز فنايم چه توان کرد
    چون ونگ پري دارم و سر در ته پر نيست
  • هر چند همه شعله تراود زلب شمع
    در مکتب ما صاحب يک مصرع خام است
  • مي در قدح زبيکسي شيشه غافل است
    چندانکه غربت است پر از ما وطن تهيست
  • علاج کوري دل کن که در قلمرو رنگ
    بهر کجا نظري هست جلوه توام اوست