نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
الهي نامه عطار
مه نو بود آن نعل براقش
فلک
در
گوش کرد و بست طاقش
ز شادي عرش بسته چار طاقش
نهاده چار بالش
در
وثاقش
بسرهنگيش چون جوزا کمر بست
ترازو آمد و شاهينش
در
بست
حمل با جدي
در
بريان نهادند
ز مه تا گاو ماهي خوان نهادند
در
آمد هر ملک با مجمري خاص
که عود عشق او سوزد باخلاص
گشاد از خلد رضوان هشت
در
را
ز کوثر آب زد نه ره گذر را
نه
در
گردش رسيدستي زماني
نه از وي يافت نام و نه نشاني
جهاني
در
وي آثار جهان نه
هم از صفصف هم از رفرف نشان نه
خطاب آمد زحق کاي خواجه آخر
بر اين
در
آمدي ماالحاجه آخر؟
چو
در
ذاتش ز تير اين دو نشان بود
مثال از دو مقامش دو کمان بود
در
اول چون بسوي حق روان شد
رونده همچو تيري از کمان شد
در
اين شب بود طاووس ملايک
بصد جان زاغ زلفش را فذلک
چو او از اسم
در
بي اسمي افتاد
ز خواندن فارغ آمد امي افتاد
چو او بي نقش
در
راه حق آمد
ز بي نقشي فقير مطلق آمد
چو پنجه داد
در
اول نمازش
براي او به پنج آورد بازش
ميان دربند پيشش
در
غلامي
که تا تو خواجه گردي و گرامي
زهي جبريل پيک درگه تو
همه کارش شد آمد
در
ره تو
سرافيل امين پيش
در
تو
شده يک نوبتي بر درگه تو
تو را ادريس چون اخترشناسي
نهاده
در
بهشت از تو اساسي
به يونس آشنائي داده
در
راه
که تا رفته بدريا آشنا خواه
عصاکش گشته
در
راه تو موسي
مبارک نام هندوي تو عيسي
عيال بولهب کز غصه بگداخت
اگر خاري ترا
در
راه انداخت
گل غيبي تو خوش ميباش بر جاي
که يک گل نشکفد بي خار
در
پاي
در
آن مجمع که قدرت را مجالست
فراز آسمان صف نعالست
زني افتاد
در
مکه بلايه
که از فسق و فسادش بود مايه
براي فسق اگر يک تن نشستي
دوم کس
در
برش آن زن نشستي
چو
در
مکه نماند از مفسدان کس
پراکنده شدند از پيش و ز پس
شد آن زن
در
مدينه سخت درويش
بنزديک پيمبر رفت دلريش
پيمبر گفت مکه پر جوان است
از ايشان خواه
در
خورد تو آنست
زني را يا رسول الله که دور است
ميان شرک
در
فسق و فجور است
تو مي داني که
در
وصف تو «عطار»
بسي گرديد بر سر همچو پرگار
ندارم
در
رهت آن استطاعت
که گويم اين گدا را کن شفاعت
پياده گر يکي مسکين محتاج
شود بي استطاعت
در
ره حاج
در
اين تف و تموزم سينه پرتاب
جگر تازه کني از شربت آب
و گر
در
خورد آب تو نيم هم
فرا آبم مده والله اعلم
مهين رحمت مهدات او بود
که
در
دين سابق الخيرات او بود
از آن ايمان او
در
اصل خلقت
همي چربد بر ايمان ها ز سبقت
چو حق گفت آن پيمبر را بتحقيق
پيمبر گفتش اي
در
کار صديق
چو اصحابش
در
آن مشهد رسيدند
فرو برده يکي خاکش بديدند
نهادندش
در
آن و باز گشتند
ز صدقش با احد همراز گشتند
کسي کو
در
گزند مار يار است
توان گفتن که اين کس يار غار است
که تا پر زهر نبود آنچنان مار
نيايد
در
گزند آنچنان يار
دلش چون ديد حق را
در
حرمگاه
بدل پيوست عين عدل آنگاه
دو پيراهن چنان خصم تنش بود
که
در
اسلام يک پيراهنش بود
چو باشد محتسب
در
امر معروف
بنهي منکر آيد نيز موصوف
که گر نبود چراغ و چشم
در
راه
نداني چاه از ره، راه از چاه
کسي کان نور نبود
در
دماغش
بهشتي گر بود نبود چراغش
کسي کز آسمانش آن دو نور است
مه و خورشيد با او
در
حضور است
عصاي او چو
در
معني چنان شد
که چون موسيش خصم دشمنان شد
گر او را دشمني
در
کون باشد
بمعني نائب فرعون باشد
صفحه قبل
1
...
1723
1724
1725
1726
1727
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن