167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • مه نو بود آن نعل براقش
    فلک در گوش کرد و بست طاقش
  • ز شادي عرش بسته چار طاقش
    نهاده چار بالش در وثاقش
  • بسرهنگيش چون جوزا کمر بست
    ترازو آمد و شاهينش در بست
  • حمل با جدي در بريان نهادند
    ز مه تا گاو ماهي خوان نهادند
  • در آمد هر ملک با مجمري خاص
    که عود عشق او سوزد باخلاص
  • گشاد از خلد رضوان هشت در را
    ز کوثر آب زد نه ره گذر را
  • نه در گردش رسيدستي زماني
    نه از وي يافت نام و نه نشاني
  • جهاني در وي آثار جهان نه
    هم از صفصف هم از رفرف نشان نه
  • خطاب آمد زحق کاي خواجه آخر
    بر اين در آمدي ماالحاجه آخر؟
  • چو در ذاتش ز تير اين دو نشان بود
    مثال از دو مقامش دو کمان بود
  • در اول چون بسوي حق روان شد
    رونده همچو تيري از کمان شد
  • در اين شب بود طاووس ملايک
    بصد جان زاغ زلفش را فذلک
  • چو او از اسم در بي اسمي افتاد
    ز خواندن فارغ آمد امي افتاد
  • چو او بي نقش در راه حق آمد
    ز بي نقشي فقير مطلق آمد
  • چو پنجه داد در اول نمازش
    براي او به پنج آورد بازش
  • ميان دربند پيشش در غلامي
    که تا تو خواجه گردي و گرامي
  • زهي جبريل پيک درگه تو
    همه کارش شد آمد در ره تو
  • سرافيل امين پيش در تو
    شده يک نوبتي بر درگه تو
  • تو را ادريس چون اخترشناسي
    نهاده در بهشت از تو اساسي
  • به يونس آشنائي داده در راه
    که تا رفته بدريا آشنا خواه
  • عصاکش گشته در راه تو موسي
    مبارک نام هندوي تو عيسي
  • عيال بولهب کز غصه بگداخت
    اگر خاري ترا در راه انداخت
  • گل غيبي تو خوش ميباش بر جاي
    که يک گل نشکفد بي خار در پاي
  • در آن مجمع که قدرت را مجالست
    فراز آسمان صف نعالست
  • زني افتاد در مکه بلايه
    که از فسق و فسادش بود مايه
  • براي فسق اگر يک تن نشستي
    دوم کس در برش آن زن نشستي
  • چو در مکه نماند از مفسدان کس
    پراکنده شدند از پيش و ز پس
  • شد آن زن در مدينه سخت درويش
    بنزديک پيمبر رفت دلريش
  • پيمبر گفت مکه پر جوان است
    از ايشان خواه در خورد تو آنست
  • زني را يا رسول الله که دور است
    ميان شرک در فسق و فجور است
  • تو مي داني که در وصف تو «عطار»
    بسي گرديد بر سر همچو پرگار
  • ندارم در رهت آن استطاعت
    که گويم اين گدا را کن شفاعت
  • پياده گر يکي مسکين محتاج
    شود بي استطاعت در ره حاج
  • در اين تف و تموزم سينه پرتاب
    جگر تازه کني از شربت آب
  • و گر در خورد آب تو نيم هم
    فرا آبم مده والله اعلم
  • مهين رحمت مهدات او بود
    که در دين سابق الخيرات او بود
  • از آن ايمان او در اصل خلقت
    همي چربد بر ايمان ها ز سبقت
  • چو حق گفت آن پيمبر را بتحقيق
    پيمبر گفتش اي در کار صديق
  • چو اصحابش در آن مشهد رسيدند
    فرو برده يکي خاکش بديدند
  • نهادندش در آن و باز گشتند
    ز صدقش با احد همراز گشتند
  • کسي کو در گزند مار يار است
    توان گفتن که اين کس يار غار است
  • که تا پر زهر نبود آنچنان مار
    نيايد در گزند آنچنان يار
  • دلش چون ديد حق را در حرمگاه
    بدل پيوست عين عدل آنگاه
  • دو پيراهن چنان خصم تنش بود
    که در اسلام يک پيراهنش بود
  • چو باشد محتسب در امر معروف
    بنهي منکر آيد نيز موصوف
  • که گر نبود چراغ و چشم در راه
    نداني چاه از ره، راه از چاه
  • کسي کان نور نبود در دماغش
    بهشتي گر بود نبود چراغش
  • کسي کز آسمانش آن دو نور است
    مه و خورشيد با او در حضور است
  • عصاي او چو در معني چنان شد
    که چون موسيش خصم دشمنان شد
  • گر او را دشمني در کون باشد
    بمعني نائب فرعون باشد