167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • بسکه در دل مهره شوق سويدا چيده ايم
    از کواکب چرخ هم داغ بساط نرد ماست
  • آفتابي در سواد ياس غربت گو مباش
    خاک بر سر ريختن صبح دل شب گرد ماست
  • شوخ بيباکي که رنگ عيش هر کاشانه ريخت
    خواست شمعي بر فروزد آتشم در خانه ريخت
  • ايخوش آن رندي که در خاک خرابات فنا
    رنگ آسايش چو اشک از لغزش مستانه ريخت
  • عرض حال بيدلان را گفتگو در کار نيست
    گردش چشم تحير هم اداي مدعاست
  • در ضعيفي گر همه عجز است نتوان پيش برد
    چون مژه دست دعاي ناتوانان بر قفاست
  • ديوانه و عاقل همه محو است در اينجا
    از هر چه خبر يافته ئي بيخبر اوست
  • زين بيش عيار من موهوم مگيريد
    دستي که بخود حلقه کنم در کمر اوست
  • موج تا در جنبش آيد ميرود از خود حباب
    گردبال افشاني رنگم همين دل بوده است
  • کرد آخر واصل بزم تو از خود رفتنم
    سايه را در خانه خورشيد منزل بوده است
  • قالب افسرده ما را در غبار وهم سوخت
    غرقه بحري که ما بوديم ساحل بوده است
  • راحتي در قفس وضع کدورت داريم
    زنگ مژگان بهم آوردن آئينه ماست
  • دست گل دامن بوئي نتوانست گرفت
    رفت گيرائي ازان پنجه که در بند حناست
  • شوق ديدارم و در چشم کسان راه منست
    هر کجا گرد نگاهيست کمينگاه منست
  • در غم و عيش تفاوت نگرفتم که چو شمع
    خنده و گريه همان آتش جانکاه منست
  • شوکت شاهيم از فيض جنون در قدم است
    چشم زخمي نرسد آبله هم جام جم است
  • چاک در جيب حياتم زتبسم مفگن
    رگ اين برگ گلم جاده راه عدم است
  • مرگ شايد دل از اسباب هوس پردازد
    ورنه در ملک نفس صافي آئينه کم است
  • ببرق تيغ تو نازم که در بهار خيال
    هزار صبح تجلي مقابل دم اوست
  • بهار خاک باين رنگ و بوچه امکانست
    نفس در آينه ما هواي عالم اوست
  • با دل جمع آشنا شو از پريشاني برا
    در بهار نادميدن دانه خرمن داشته است
  • جانکني در عجز وطاقت ناگزير آدميست
    از نگين تا قبر اين فرهاد کندن داشته است
  • آتش افتاده است (بيدل) در قفاي کاروان
    گلشن ما آنچه دارد باب گلخن داشته است
  • ابر دارد در نمد آئينه گلزار را
    پنبه داغم بغير از خرقه پشمينه نيست
  • جز بررخ عبرت در فکرم نگشودند
    هر رشته که واشد زگريبان به کفن رفت