167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

اسرار نامه عطار

  • چرا در بت پرستي اي هوا جوي
    بسان کافران آورده روي
  • برو دنيا بدنيا دار بگذار
    زر و بت در کف کفار بگذار
  • اگر صد گنج زر در پيش گيري
    بروز واپسين درويش ميري
  • گنه با خويشتن در گور بردي
    همه زرها رها کردي و مردي
  • چرا در بند خلقي باز مانده
    جگر پر خون و دل پرآز مانده
  • بشه ديوانه گفت اي خفته در ناز
    مگس را دار امروزي زمن باز
  • همه بنشسته يک يک دم بغم در
    همي بندند يک يک جو بهم بر
  • چو ايشان حال ايشان باز داني
    تو نيز از جهل خود در آزماني
  • ترا گر چه توانگر سيم دارست
    و يا درويش در صد اضطرارست
  • ز درويش و توانگر در ره آز
    ببين تاخود چه مي گردد به تو باز
  • عزيزا در بن اين دير گردان
    صبوري و قناعت کن چو مردان
  • به مردي صبر کن بر جاي بنشين
    بسر مي در مدو وز پاي بنشين
  • حکيمي در مثل رمزي نمودست
    که صبر اندر همه کاري ستودست
  • اگر نه حرص در دل راه دادي
    کجا از جنت المائوي فتادي
  • زحرص خود کند در خاک روزن
    گهي گندم کشد گه ارزن
  • شده در دست حرص خود گرفتار
    بنام و ننگ و نيک و بد گرفتار
  • چو بسياري بگرد بيضه در گشت
    عجايب حيله بر ساخت برگشت
  • درآمد موش زير بيضه در شد
    دو دست و پاي او گردش کمر شد
  • گرفتش موش ديگر زود دنبال
    کشيدش تا بپيش خانه در حال
  • ز بيرون گربه در پس کمين داشت
    مگر آن شير دل بر موش کين داشت
  • درآن تنگي ز بيم گربه ناگاه
    گرفت آن موش با آن بيضه در راه
  • الا اي روز و شب در حرص پويان
    بحيلت هم چو مور و موش جويان
  • فغان زين عنکبوتان مگس خوار
    همه چون کرکسان در بند مردار
  • شبان روزي فتاده در تک و تاز
    که تا کار شکم را چون دهد ساز
  • بمانده در غم آبي و ناني
    که تا پر گردد اين دوزخ زماني
  • اگر صوفي ببيند زله تو
    نشيند بي شکي در پله تو
  • همي پر کن که گر در تو دلي هست
    زتو پهلو تهي کردست پيوست
  • شکم چون پر شد و در ناز افتاد
    قوي باري زپشتت باز افتاد
  • اگر درچاه ماني هم چو روباه
    بدرد گرگ نفست در بن چاه
  • نشست آن گرگ در دلو روان زود
    روان شد دلو چون تير از کمان زود
  • همي چندان که مي شد دلو در چاه
    به بالا مي بر آمد نيز روباه
  • ميان راه چون در هم رسيدند
    بره هم روي يک ديگر بديدند
  • همي تا گرگ را در چه خبر بود
    نگه مي کرد روبه بر زبر بود
  • چو در چاه اوفتاد آن گرگ بد خوي
    رهايي يافت روباه سخن گوي
  • اگر با استخوان کيبويي تو
    مباش ايمن سگي در پهلويي تو
  • مگر آن گربه در برياني آويخت
    ربود از سفره برياني و بگريخت
  • عزيزي آن بديد از دور ناگاه
    که مي زد گربه را آن مرد در راه
  • حکايت کرد ما را نيک خواهي
    که در راه بيابان بود چاهي
  • از آن چه آب مي جستم که ناگاه
    فتاد انگشتري از دست در چاه
  • همه در دلو کن تا بر کشم من
    بود کانگشتري بر سر، کشم من
  • دو نيمه گشت و کرمي از ميانش
    برآمد سبز برگي در دهانش
  • زني بد پارسا، شويش سفر کرد
    نه شويي و نه برگي داشت در خورد
  • جوابم داد آن پير سخن ساز
    که من وايست را در چون کنم باز
  • که گر گردد در بايست بازم
    نيايد تا ابد ديگر فرازم
  • فرو بستم من اين در را به صد سال
    کنون چون برگشايم آخر سال
  • بهر چيزي که گرد آورد صد بار
    بيک ره در ميان گردد گرفتار
  • تو بو تيمار با آبي در آتش
    بخور تو اينچ داري اين زمان خوش
  • سخاوت کن که سرهاي بخيلان
    نمي زيبد مگر در پاي پيلان
  • بخيلان را ز بخل خويش پيوست
    نه دنيا و نه دين در هم زند دست
  • ز من آزادمردي کرد در خواست
    که او را کرد بايد شربتي راست