167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • ثبات رنگ نکردم ذخيره اوهام
    چو غنچه در گر هم گرد وحشت آه است
  • بعرض حاجت ما نيست عجز بي زنهار
    زدست پيش فتاده است در دعا انگشت
  • نمي طپد دل خون گشته در غبار هوس
    سراغ قهوه بجام شراب دشوار است
  • بوصل حيرت و در هجر شوق حايل ماست
    بهوش باش که رفع حجاب دشوار است
  • بسمل شوقم و از شرم نگاه قاتل
    همچو خون در جگر رنگ طپشهاي من است
  • زندگاني از نفس آفت بنا افتاده است
    طرفه سيلي در پي تعمير ما افتاده است
  • تنگ کرد آفاق را پيچيدن دود نفس
    گرنه دل مي سوزد آتش در کجا افتاده است
  • آرزو از سينه بيرون کن زکلفت ها برا
    عالمي زين دانه در دام بلا افتاده است
  • در علاجم اي طبيب مهربان زحمت مکش
    درد دل عمريست از چشم دوا افتاده است
  • اضطراب موج آخر محو گوهر ميشود
    در کمين ما دل بيمدعا افتاده است
  • جامه آزادي آسان نيست برخود دوختن
    سرور ازين آرزو در جمله اعضا سوزن است
  • طبع سرکش از ضعيفي ساتر احوال ماست
    خنجر قاتل همان در لاغريها سوزن است
  • خواه هستي و اشمر خواهي عدم
    نغمه ها در رهن مضراب فناست
  • بگذر از انديشه يوسف که در کنعان ما
    يا نسيم پيرهن يا جلوه پيراهن است
  • لاله سودائيست (بيدل) ورنه در گلزار دهر
    هر کجا داغيست چشمش با دل ما روشن است
  • در شرر آئينه اشيا گم است
    ابتداي هر چه بيني انتهاست
  • غنچه را خنده و پرواز يکيست
    بال ما در گره منقار است
  • توان زساده دلي گشت نسخه تحقيق
    که خوب و زشت جهان در کنار آينه است
  • زنقشهاي بد و نيک اين جهان (بيدل)
    دلي که صاف شود در شمار آينه است
  • خيال صيد لاغر انفعالي در کمين دارد
    زشرم خون من خواهد عرق برد آب شمشيرت
  • گلاب از موج تلخي در کنار ناز مي غلطد
    سخن را زيب ديگر ميدهد انداز دشنامت
  • خزاني کرد چرخ پخته کار اجزاي رنگت را
    هنوز اميد سرسبزيست در انديشه خامت
  • هر که ديديم از تعلق در طلسم سنگ بود
    يکشرر آزاده ئي از خود جدائي برنخاست
  • در هجوم آباد ظلمت سايه پر بي آبروست
    مفت خود فهميد اگر اينجا همائي برنخاست
  • خوش نگون بختم که در محراب طاق ابروش
    ديده ام را يکمژه دست دعائي برنخاست