167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در دور تيغ غمزه او نقطه زمين
    چون داغ لاله، ديده در خون نشانده اي است
  • در کام هر که محو شود در رضاي دوست
    با نيشکر حلاوت تير قضا يکي است
  • در چشم پاک بين نبود رسم امتياز
    در آفتاب سايه شاه و گدا يکي است
  • گر هست اثر ز حسن گلوسوز در جهان
    در دودمان شمع شبستان تشنگي است
  • در پنجه تصرف اغيار، زلف تو
    در دست ديو مانده گرفتار، خاتمي است
  • در زير آسمان چه بود جز مثال چند؟
    در پرده هاي خواب بغير از خيال چيست؟
  • خورشيد را زشوق تو در آتش است نعل
    چشم ستاره بار تو در انتظار کيست؟
  • در آتش است نعل مه نو ز آفتاب
    تا نعل آفتاب در آتش ز ماه کيست؟
  • در غور قطره اي نتواند رسيد فکر
    در بحر بيکنار حقيقت رسنده کيست؟
  • چون ماهي ضعيف که افتد در آب تند
    در اختيار خويش مرا اختيار نيست
  • بي عشق، آه در جگر روزگار نيست
    بي درد، تاب در کمر روزگار نيست
  • در چشم ما بزرگي دونان بود حقير
    هر چند ذره در نظر ما حقير نيست
  • صائب دل تو در پس ديوار غفلت است
    ورنه کدام وقت در فيض باز نيست؟
  • در دل نهفته ايم سويداي بخت را
    چون کعبه تيره بختي ما در لباس نيست
  • در زير آسمان که نفس مي کشد به عيش؟
    در تنگناي بيضه نسيم فراغ نيست
  • پروانه ايم، ليک نسوزيم خويش را
    در محفلي که روغن گل در چراغ نيست
  • در پنجه تصرف اگر هست جوهري
    در مغز سنگ ريشه دواندن کمال نيست
  • در کاروان ما جرس قال و قيل نيست
    در عالم مشاهده راه دليل نيست
  • ما غافلان بساط اقامت فکنده ايم
    در وادييي که کوه در او مستقيم نيست
  • چون سرو در سراسر اين باغ دلفريب
    آزاده اي کجاست که پا در گل تو نيست؟
  • در تنگناي بيضه پر و بال عاجزست
    در زير آسمان دل و دست گشاده نيست
  • خاري که در دلم نخلد چون زبان مار
    در آشيانه من بي آب و دانه نيست
  • افتاده اي تو در غلط از کثرت مثال
    يک عکس بيش در همه آيينه خانه نيست
  • در گلشني که بلبل ما شد سيه گليم
    هر غنچه در نقاب، گل آفتاب داشت
  • آن گوهر ناياب که در بحر نگنجد
    در سينه غواص نفس باخته ماست
  • در مشت گلي نيست که صد نکته نهان نيست
    در ديده صاحب نظران خشت کتاب است
  • در مشرب ما خاک نشينان قناعت
    در آب رگ تلخي اگر هست گلاب است
  • در چشم گرانخواب، کتاب است کم از خشت
    در ديده بيداردلان خشت کتاب است
  • در عنبر شب همچو بهارست نهفته
    آن نور جهانتاب که در گوهر صبح است
  • در سينه پر ناوک صائب نفس گرم
    برقي است که پنهان شده در بوته خارست
  • بر حلقه در، در حرم وصل برد رشک
    هر حلقه چشمي که ادب پرور عشق است
  • در صومعه ها جوش اناالحق نتوان زد
    اين زمزمه در گوشه ميخانه عشق است
  • در زير فلک دولت بيداري اگر هست
    خوابي است که در پرده حيراني عقل است
  • کامل هنران در وطن خويش غريبند
    در پشت صدف گوهر شهوار يتيم است
  • در نقطه موهوم هويداست به تفصيل
    هر نقش که در دايره عرش عظيم است
  • پيداست که در زير فلک مهلت ما چيست
    يک چشم زدن، تير در آغوش کمان است
  • در وصل دل از هجر فزون دل نگران است
    آوارگي تير در آغوش کمان است
  • بيتابي ذرات جهان در طلب حق
    در شيشه ساعت سفر ريگ روان است
  • صائب نگه گرم در آن چشم سيه مست
    برقي است جهانسوز که در ابر نهان است
  • در وصل، دل از هجر فزون دل نگران است
    آوارگي تير در آغوش کمان است
  • در انجمن وصل، شکايت مزه دارد
    در دامن گل گريه شبنم نمکين است
  • دلها که نهان بود در آن سلسله زلف
    امروز چو گو در خم چوگان خط اوست
  • در ديده همت، فلک و کاهکشانش
    موري است که پاي ملخي در دهن اوست
  • در پنجه شيرست رگ و ريشه جانم
    تا شانه سر زلف تو در چنگ گرفته است
  • يک دلشده در دام نگاهت نگرفته است
    در هاله آغوش، چو ماهت نگرفته است
  • در چشم تو گر خوش بود اين سقف زراندود
    در ديده سودازدگان دامن سنگي است
  • هر حلقه چشمي که در او مردميي نيست
    در ديده صاحب نظران داغ پلنگي است
  • تا در پي دنياي خسيس است دل تو
    دل نيست در آغوش ترا، کاهربايي است
  • در آتشم از محرمي آينه تو
    هر چند در خلد به رضوان نتوان بست
  • در غيبت خلق است اگر هست حضوري
    در ترک تماشاست تماشايي اگر هست