167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان ناصر خسرو

  • رو سپس جاهلي که در خور اوئي
    مطرب شايد نشسته بر در نباذ
  • محسوس نيستند و نگنجند در حواس
    نايند در نظر که نه مظلم نه انورند
  • در بزم گاه مالک ساقي ي زبانيند
    اين ابلهان که در طلب جام کوثرند
  • بعد از هزار سال هماني که اولت
    زين در درآورند و از آن در برون برند
  • در طمع روز و شب ميان بسته
    بر در شاه و مير بندارند
  • گاه چو دشمنت در بلا فگند
    گاه چو فرزند در کنار کند
  • گر کسي خويشتن خويش به چه در فگند
    خويشتن خيره در آن چاه نبايدت فگند
  • بگشاده در اين حجره تورا پنج در خوب
    بنشسته تو چون شاه درو بر سر منظر
  • مولاي خداوند جهان باشي و چون من
    زان پس نشوي نيز بدين در نه بدان در
  • مرغي که چو در دست تو جنبيد ببيند
    در جنبش او عقل تو را مردم هشيار
  • در دست خردمند همه حکمت گويد
    جز ژاژ نخايد همه در دست سبکسار
  • گرگ درنده ندرد در بيابان گرگ را
    گر همي دعوي کني در مردمي مردم مدر
  • به خانه ي کهين در نيايند هرگز
    که خانه ي مهين استشان جا و در خور
  • سه مهمان به يک خانه در باز کرده
    بر اندازه خويش هر يک يکي در
  • در حال چهارم اثر مردمي آمد
    چون ناطقه ره يافت در اين جسم مکدر
  • درياي معين است در اين خاک معاني
    هم در گرانمايه و هم آب مطهر
  • بنهفته به سحر گنج قارون
    يک در تو در دو دانه گوهر
  • به خوشه ي قران در ببين دانه را
    به انگور دين در رها کن عصير
  • گر سوي در آئي و بدين خانه در آئي
    بيرون شوي از قافله ديو ستمگار
  • اي آنکه همه زرقي در فعل چو روباه،
    وي آنکه همه رنگي در وصف چو طاووس
  • هر که را قولش با فعل نباشد راست
    در در دوستي خويش مده بارش
  • در همي نظم کنم لاجرم
    بي عدد و مر در اشعار خويش
  • جز که در کار دين و جستن علم
    در همه کارها مکن تعجيل
  • در ره دين پوي بر ستور شريعت
    وز علما دان در اين طريق منازل
  • شاعيان مر ناصبي را در سؤال مشکلات
    راست همچون در نواله استخوانند، اي رسول
  • اين در خور عذر و خواندن حمد
    وان از در غدر و راندن ذم
  • چونکه در اين چاه چو نادان به باد
    داده تبر در طلب سوزنم
  • در طلب دانش و دين چند گاه
    دامن مردان به کمر در زنم
  • در غريبي نان دستاسين و دوغ
    به چو در دوزخ ز قوم و خون و ريم
  • در مقام بي بقا ماندن مجوي
    تا نماني در عذاب ايدون مقيم
  • اين تن صدف است و من بدو در
    ماننده در شاهوارم
  • در کوه بود قرار گوهر
    زين است به کوه در قرارم
  • نه اي آگه اي مانده در چاه تاري
    که بر آسمان است در دين مسيرم؟
  • شب هزاران در در گيسو کشيد
    سرخ و زرد و بي نظام و با نظام
  • در در خاص آي به دين و مرو
    از پس دنيا چو خسان و لئام
  • طبع تو اي حجت خراسان در زهد
    در همي درکشد به رشته هميدون
  • گر او از در و مرجان گنج دارد
    مرا در جان سخن درست و مرجان
  • از بهر چه کرد آنکه کرد پنهان
    در خاک سيه زر و، سيم در کان؟
  • بنگر که بدين بند بسته در، چيست
    در بند چرا بسته گشت پنهان؟
  • در من نگر که منت بسم روشن آينه
    يکسر نگار خويش ببين و در نگار من
  • گر در دانش به تو بربسته گشت
    من بگشايم ز در آن زوپرين
  • اي ره گذري مرد، گرت رغبت باشد
    در نعمت و در ميوه اين نادره بستان
  • در به نبات اندرون فريشتگانند
    هريک در بيخ و دانه اي شده مفتون
  • به خانه در زنور قرص خورشيد
    همان بيني که در تابد ز روزن
  • چنان باشد سخن در مغز جاهل
    چو در ريزي به خم گوز ارزن
  • آن سيم مي نمايد وا رزيز در ترازو
    وين زهد مي فروشد در آستينش تنين
  • ور به در ترک شوي زان سپس
    بر در او قار چو گلنار کن
  • کيستي، بنگر کز بهر تو مي رويد
    در صدف مرجان، در خاک کهن ريحان؟
  • نگه کن تا کجا بودي واينجا
    که آوردت در اين بي در مدينه
  • نيک نگه کن که در حصار جوانيت
    گرگ درنده است در گلوت و مثانه
  • در ره غمري به يک مراغه چه جوئي
    اي خر ديوانه، در شتاب و دوانه؟
  • وطن مر تو را در جهان برين است
    تو هرچند امروز در تيره طيني
  • دايم به شکار در همي تازي
    و آگاه نه اي که مانده در دامي
  • از حرص به وقت چاشت چون کرگس
    در چاچ و، به وقت شام در شامي
  • در دنيا سخت سختي و در دين
    بس سست و ميانه کار و هنگامي
  • در خورد ثنا شوي به دانش
    هرچند که در خور هجائي
  • بسته در اين خانه تاريک و تنگ
    شاد چرائي؟ که نه در گلشني!
  • در مجلس با رود ساز و ساقي
    تا وقت سحر مانده در جدالي
  • در مسجد دل تنگي و ملولي
    در مجلس خوش طبع و بي ملالي
  • در فحش و خرافات عندليبي
    در حجت و آيات گنگ و لالي
  • زيراک اگر خر از در چوب آمد
    پس چون تو بي خرد ز در داري؟
  • غافلي اندر نماز و چشم به در،
    پيش شه از بيم دست در بغلي
  • آتش بي شک به جانت در نشلد
    چون تو به چيز حرام در نشلي
  • نامي نکو گزين که بدان چون بخوانمت
    در جانت شادي آيد و در دلت خرمي
  • از بس خطا و زلت ناخوب ها که کردي
    در چنگل عقابي در کام اژدهائي
  • گر در بهشت باشد نادان بي تعبد
    پس در بهشت باشد نخچير و گور دشتي
  • به شستم سال چون ماهي در شستم
    به حلقم در تو، اي شستم، قوي شستي
  • تو در راه عمري هميشه شتابان
    در اين ره نشايدت کردن مقامي
  • در وصف چو خيري نبود خلق پرستي
    در صيد چو بازي نبود جوجه ربائي
  • تا در صفتيم در مماتيم همه
    چون رفت صفت عين حباتيم همه
  • خسرو و شيرين نظامي

  • وراي هر چه در گيتي اساسيست
    برون از هر چه در فکرت قياسيست
  • حروف کاينات ار بازجوئي
    همه در تست و تو در لوح اوئي
  • جهت را شش گريبان در سر افکند
    زمين را چار گوهر در برافکند
  • چنانش در نورد آرد سرانجام
    که نتواند زدن فکرت در آن گام
  • طبايع را يکايک ميل در کش
    بدين خوبي خرد را نيل در کش
  • بهر سهوي که در گفتارم افتد
    قلم در کش کزين بسيار افتد
  • چنان دارم که در نابود و در بود
    چنان باشم کزو باشي تو خشنود
  • يتيمان را نوازش در نسيمش
    از آنجا نام شد در يتيمش
  • بصر در خواب و دل در استقامت
    زبانش امتي گو تا قيامت
  • بدين دل کز کدامين در در آيم
    کدامين گنج را سر برگشايم
  • درآمد دولت از در شاد در روي
    هزارم بوسه خوش داد بر روي
  • رعونت در دماغ از دام ترسم
    طمع در دل ز کار خام ترسم
  • چو چشم صبح در هر کس که ديدي
    پلاس ظلمت ازوي در کشيدي
  • ارس را در بيابان جوش باشد
    چو در دريا رسد خاموش باشد
  • بياضش در گزارش نيست معروف
    که در بردع سوادش بود موقوف
  • مبين در دل که او سلطان جانست
    قدم در عشق نه کو جان جانست
  • اگر عشق اوفتد در سينه سنگ
    به معشوقي زند در گوهري چنگ
  • در آن مدت که من در بسته بودم
    سخن با آسمان پيوسته بودم
  • شبي در هم شده چون حلقه زر
    به نقره نقره زد بر حلقه در
  • پس از پنجاه چله در چهل سال
    مزن پنجه در اين حرف ورق مال
  • گرفته در حريرش دايه چون مشک
    چو مرواريد تر در پنبه خشک
  • چنان قادر سخن شد در معاني
    که بحري گشت در گوهرفشاني
  • ملک زاده در آن ده خانه اي خواست
    ز سر مستي در او مجلس بياراست
  • چو من نقش قلم را در کشم رنگ
    کشد ماني قلم در نقش ارژنگ
  • خجسته کاغذي بگرفت در دست
    بعينه صورت خسرو در او بست
  • در آن مينوي ميناگون چميدند
    فلک را رشته در مينا کشيدند
  • چو مستي عاشقي را تنگ تر کرد
    صبوري در زمان آهنگ در کرد
  • چو پاي صيد را در دام خود ديد
    در آن جنبش صلاح آرام خود ديد
  • روانه شد چو سيمين کوه در حال
    در افکنده به کوه آواز خلخال
  • کمندي کرده گيسوش از تن خويش
    فکنده در کجا در گردن خويش