167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

اسرار نامه عطار

  • بماندي گوش بر در، چشم بر راه
    ببر پي تا بيابي پير آگاه
  • اگر خواهي که در را باز يابي
    به عجز اقرار ده تا باز يابي
  • بسي سکان درين دريا باستاد
    چو آب از سر بشد در قعر افتاد
  • بسي گفتيم کز اهل درونيم
    هنوز از ابلهي از در برونيم
  • گهي با کافران در جنگ بوديم
    گهي با آتش اندر سنگ بوديم
  • گهي سجاده بر دوش اوفکنديم
    گهي در بحر دل جوش اوفکنديم
  • گهي سر بر سر زانو نهاديم
    گهي در هاي وهوي هو فتاديم
  • گهي با باز جان پرواز کرديم
    گهي صد در به آهي باز کرديم
  • بسي در پويه اين راز گشتيم
    کنون بر نا اميدي باز گشتيم
  • چه گر کوه اين حقيقت را کمر بست
    بريخت آخر که بادش بود در دست
  • اگر خورشيد گويم بارخي زرد
    شود در گوش هر شب هم بدين درد
  • زمين خود خاک بر سر دارد از غم
    فلک سرگشته در افسوس و ماتم
  • دهان آلوده عرش و در شکم هيچ
    گرفته لوح لوح از سر قلم هيچ
  • همه چون حلقه بر درماند گانيم
    همه در کار خود درماندگانيم
  • من مسکين بسي بيدار بودم
    به عمري در پي اين کاربودم
  • درين دريا بسي کشتي براندم
    به آخر رخت در دريا فشاندم
  • عجايب قصه و پوشيده کاريست
    در اين انديشه ام من روزگاريست
  • دريغا در هوس عمرم تلف شد
    که عمراز ننگ چون من نا خلف شد
  • چو شيرم گشت مويم در نظاره
    هنوز از حرص هستم شير خواره
  • بدل سختم ولي در کار سستم
    بسي رفتم بر آن گام نخستم
  • بزد يک نعره و در جوش آمد
    که تا ديري از آن با هوش آمد
  • چو بگشادند چشمم شد در ستم
    که چندين رفته بر گام نخستم
  • بقاي ما بلاي ماست ما را
    که راحت در فناي ماست ما را
  • همه کام دلم از خود فنا نيست
    که در عين فنا عين بقا نيست
  • ترا با تو چو چيزي در ميانست
    کناري گير کاين جا بيم جانست
  • خوش است اين کهنه دير پر فسانه
    اگر نه مردنستي در ميانه
  • کسي کو بوي عودش خوش شنودست
    چه خوش است که آن خود در اصل دودست
  • ترا اينجا سر بزمي نماند
    که سگ در ديده قندز مي نمايد
  • لعاب کرم را دادي بخون رنگ
    که آمد اطلس روميم در چنگ
  • گرش گنجي بود هرگز نيابي
    که نتوان گشت عمري در خرابي
  • ز جوشن دادنش در دست با دست
    که آن جوشن به ماهي نيز دادست
  • چه سود از آردت صد تيغ در بر
    که کبک کوه را تيغ است بر سر
  • زهي شد در گلويت گر زهت کرد
    که آماسي بود گر فربهت کرد
  • چو در آن آب از چشمت بريزد
    که تا برخيزد آتش يا نخيزد
  • ز عالم چشمه حيوان لذيذست
    ولي در ظلمت آن هم ناپديدست
  • اگر تيغ است کان را گوهري هست
    گهر در آهنست آن چون دهد دست
  • يکي خادم که کافورش بود نام
    سيه تر زو نيفتد زاغ در دام
  • خوشي اين جهان بر تو شمردم
    که من در زندگي زين قصه مردم
  • سزد گر سينه پرآتش شوي زو
    که در وقت گرستن خوش شوي زو
  • برو خوشي عالم سر فروپوش
    سخن در پرده دل دار خاموش
  • هزاران حرف ناکامي بخوانيم
    که تا در عمر خود کامي برانيم
  • برو تن در غم بار گران ده
    بسي جان کن چو جان خواهند جان ده
  • چه خيزد از تو اي افتاده در دام
    صبوري کن صبوري و بيارام
  • که گفتت ک آتشي در خويشتن زن
    مکن خاک از سر خود بازتن زن
  • مزن سر بر زمين اي مرد غمناک
    که سر بر خشت خواهي بود در خاک
  • نچخ چندين چو ناکام اوفتادي
    فرو ده تن چو در دام اوفتادي
  • چو سيمي دست داد آن مرد درويش
    سوي قصاب راه آورد در پيش
  • فراغت بين که در بنياد کارست
    مچخ کين کار ساز استاد کارست
  • سخن در پرده گوي از پرده سازي
    رها کن اين خيال و پرده بازي
  • جوامردا سخن در پرده مي دار
    که با هر دون نشايد گفت اسرار