167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

اسرار نامه عطار

  • حکيمي را يکي زر در بدل زد
    حکيم اندر حق او اين مثل زد
  • که در دامت چنان آرم به مردي
    که بر يک جست ده گردم بگردي
  • اگر صد قرن ديگر زود گردد
    چو از دوديست هم در دود گردد
  • مگس پنداشت کان قصاب دمساز
    براي او در دکان کند باز
  • قدم در نه درين ره همچو مردان
    که خدمت کارتست اين چرخ گردان
  • از آن کاني که جانها گوهر اوست
    فلک از دير گه خاک در اوست
  • فلک در جنب آن کان اصل گرديست
    که آن کانرافلک چون لاژورديست
  • چو در فهم گهر جان مي کني تو
    چگونه فهم آن کان مي کني تو
  • زمين در جنب اين نه سقف مينا
    چو خشخاشي بود بر روي دريا
  • تو زين خشخاش کي آگاه کردي
    که سي سوراخ در خشخاش کردي
  • کواکب ديد چون در شب افروز
    که شب از نور ايشان بود چون روز
  • زديري گاه من در بند آنم
    که سحر صحن گردون باز دانم
  • که داند کين کله داران افلاک
    کمر بسته چرا گردند در خاک
  • که داند کين هزران مهره زرين
    چرا گردند در نه حقه چندين
  • همه چون صوفيان خرقه پوشند
    زبي خويشي در آن خوشي خموشند
  • شبان روزي از آن در جست و جويند
    که تا محشر به جان جوياي اويند
  • تو شب خوش خفته ايشان در ره او
    همي بوسند خاک درگه او
  • ترا با آفرينش نيست کاري
    که باشي در همه عالم توباري
  • اگر صد سال در انديشه باشي
    گياه خشک و باد بيشه باشي
  • شدي از جست و جويي با کناري
    نماندي رونقي در هيچ کاري
  • زگندم خوشه بر خرمن رسيده
    دو دهقان گاو در خرمن کشيده
  • به دريا در فکنده دلوي از چنگ
    برآورده ازو ماهي و خرچنگ
  • چوگاو از خشم با تو در سرو شد
    چرا خواهي تو ريش گاو او شد
  • تو اين دم در دهان شير اسيري
    چه داني زانک اين دم شيرگيري
  • چو سنجد در ترازو زور بازوت
    که برد اواز تنور اندر ترازوت
  • کمان گر در زه آيد برد جانت
    چو زه بر تو کشد ناگه کمانت
  • چو دلوت گفت در دلو آي بر ماه
    چو دلوي زين رسن رفتي فرو چاه
  • بموري در کف ماهي اسيري
    که تو چون ماهي هنگامه گيري
  • دلت در سير نطع چرخ بستي
    برو دنبال زن بر ريک و رستي
  • برين نطع زمينت بيم جانست
    که دم چون ريگ در شيشه روانست
  • زحيرت گرچه در درد سري تو
    مده بر باد سر را سرسري تو
  • نديده بود اندر ده مناره
    تعجب کرد و آمد در نظاره
  • جواب او چنين گفتند در حال
    که اين بار آورد طنگي بهر سال
  • سليم القلب بر روي مناره
    روان شد عالمي در وي نظاره
  • ميان بستي چو موري لنگ در راه
    که بر مويي روان گردي سوي ماه
  • ترا در راه چندان تفت و بادست
    که پيل از وي بگردن بر فتادست
  • چنين باديت در راه و تو چون مور
    به مويي مي شوي بر مه زهي کور
  • چه گر اعمي بسي از خود بلافد
    به شب در چاه مويي چون شکافد
  • به عمري اين کواره بافتي تو
    وليکن دوغ در وي يافتي تو
  • سبد در آب داري مي نداني
    سر اندر خواب داري مي نداني
  • بسي خورشيد اندر دشت تابد
    وليکن دشت او را در نيابد
  • گروهي جمله را در بر گرفته
    گروهي لوح را از سر گرفته
  • جهاني ديد از هر گونه مردم
    شده هر يک ازيشان در رهي گم
  • چو پير آن ديد ازهش رفت بيرون
    زبيهوشي فتاد و خفت در خون
  • اگر نه در فرو بنديم محکم
    چو ما هستيم مه عالم مه آدم
  • عزيزا در نگر تا بي نيازي
    چگونه جان ما دارد به بازي
  • کسي داند شدن در قرب آن اوج
    که فقر او چو دريا مي زند موج
  • که در عالم فقير آن است کامل
    که اندر فقر خود باشد سيه دل
  • سواد وجه فقر آيد بدارين
    نسنجد ذره اي در فقر کونين
  • کسي کو کنه اين اسرار جويد
    کليد گنج در بازار جويد