167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

اسرار نامه عطار

  • تو را دادند آب زندگاني
    تو در آبي چنين کو واره راني
  • برو دل جمع دار اي دوست امروز
    که تافردا نماني در تف و سوز
  • چو دل پر ياد حق داري زفانت
    بود در آخرت هم راه جانت
  • بسي يادش کن و گم شو در آن ياد
    چنين کردند مردان جهان ياد
  • سليمان سخن در منطق الطير
    که اين کس بوسعيدست ابن ابوالخير
  • چنين گفت او که در هر کار و هر حال
    نشان پي همي جستم بسي سال
  • چو ديدم آنچ جستم گم شدم من
    همي چون قطره در قلزم شدم من
  • کنون گم گشته ام در پرده راز
    نيابد گم شده گم کرده را باز
  • چو گم گشتي ز گم کرده چه يابي
    چو ره شد پست در پرده چه يابي
  • کسي ننهاد هرگز پاي در راه
    که کس را نيست پاي راه دلخواه
  • کدامين سالک و چه راه آخر
    مثال اين ز من در خواه آخر
  • کسي کو در حضور افتاد بي خواست
    درين ره چون خدنگي مي رود راست
  • چنان کن از تفکر عقل و تمييز
    که در عالم يکي بيني همه چيز
  • چو در چشمت همه چيزي يکي گشت
    کجا يارد بگرد تو شکي گشت
  • چه اسراي که در هر دو جهان هست
    چه لذاتي که پيدا و نهان هست
  • شنودم من که طوطي را اول در
    نهند آيينه اندر برابر
  • هر آن صورت که در نقص و کماليست
    درين آيينه عکسي و خياليست
  • چو تو در پيش آيينه نشيني
    نبيني آيينه تو روي بيني
  • جهان و هرچه در هر دو جهان است
    چو عکسي است و ترا برعکس آن است
  • اگر جز عکس چيزي بر تو افتد
    چون آن حلاج آتش در تو افتد
  • برآري پنبه پندارت از گوش
    درآيي چون خم خم خانه در جوش
  • برون شد ابلهي با شمع از در
    بديد از چرخ خورشيد منور
  • چه مي گويم کجا افتادم اينجا
    که جان در موج آتش دادم اينجا
  • قدم تا کي زنم در ره بهر سوي
    چو از خود مي نيابم يک سر موي
  • کفي خاکست و بادي در ميانش
    تن او چون طلسم و گنج جانش
  • اگر چه جاي تو در زير خاکست
    وليکن جان پاک از جاي پاکست
  • فرشته گر ببيند جوهر تو
    دگر ره سجده آرد بر در تو
  • به مصر اندر براي تست شاهي
    تو چون يوسف چرا در قعر چاهي
  • تو هر چيزي که مي بيني تو آني
    ولي چون در غلط ماندي چه داني
  • نهادي بوالعجب داري تو در اصل
    پلاسي کرده اندر اطلسي وصل
  • وگر در جوهرت چشمي شود باز
    دو عالم بر تو افشانند از آغاز
  • که چون از طبل بازآ و از آيد
    زشوق آن باز در پرواز آيد
  • بداند باز در اعزاز مانده
    که زين پيش از چه بود او باز مانده
  • چو ديديش پير زن برخاست از جاي
    نهادش در بر خود بند بر پاي
  • سبوسي تر خوشي در پيش او کرد
    نهادش آب و مشتي جو فرو کرد
  • کجا آن طعمه بود اندر خورباز
    که بازاز دست شه خوردي در اعزار
  • الا اي سر به غفلت در نهاده
    به دنيا دين خود بر باد داده
  • زسر در ابجد معني درآموز
    زنور شرع شمع دل بر افروز
  • دل تو در دو رويي شد گرفتار
    تو ماندي زير کوه عجب و پندار
  • يکي ديوانه استاد در کوي
    جهاني خلق مي رفتند هر سوي
  • چو در يک دل بود صد گونه کارت
    تو صد دل باش اندر عشق يارت
  • بر من چار صد پيل است در بند
    نديمان و حکيمان هنرمند
  • تو اي غافل کژي در عشق و من راست
    زديوانه شنو شاها سخن راست
  • ترادل در دو خر بينم نهاده
    نترسي کز دو خر ماني پياده
  • فلک اين را يکايک کرده دارد
    عجايب ها بسي در پرده دارد
  • مگر اين راز اينجا گفتني نيست
    در اسرار اينجا سفتني نيست
  • زپرگاري که در بر مي بگردد
    زبس سر گشتگي سر مي بگردد
  • که داند کين فلکها را چه دورست
    نهان در زير هردورش چه جورست
  • بداند هرک دارد در هنر دست
    که او را جز روش کاري دگر هست
  • فلک جستي بسي زد در تک و تاز
    نيافت از هيچ سو گم کرده را باز