نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
اسرار نامه عطار
تو را دادند آب زندگاني
تو
در
آبي چنين کو واره راني
برو دل جمع دار اي دوست امروز
که تافردا نماني
در
تف و سوز
چو دل پر ياد حق داري زفانت
بود
در
آخرت هم راه جانت
بسي يادش کن و گم شو
در
آن ياد
چنين کردند مردان جهان ياد
سليمان سخن
در
منطق الطير
که اين کس بوسعيدست ابن ابوالخير
چنين گفت او که
در
هر کار و هر حال
نشان پي همي جستم بسي سال
چو ديدم آنچ جستم گم شدم من
همي چون قطره
در
قلزم شدم من
کنون گم گشته ام
در
پرده راز
نيابد گم شده گم کرده را باز
چو گم گشتي ز گم کرده چه يابي
چو ره شد پست
در
پرده چه يابي
کسي ننهاد هرگز پاي
در
راه
که کس را نيست پاي راه دلخواه
کدامين سالک و چه راه آخر
مثال اين ز من
در
خواه آخر
کسي کو
در
حضور افتاد بي خواست
درين ره چون خدنگي مي رود راست
چنان کن از تفکر عقل و تمييز
که
در
عالم يکي بيني همه چيز
چو
در
چشمت همه چيزي يکي گشت
کجا يارد بگرد تو شکي گشت
چه اسراي که
در
هر دو جهان هست
چه لذاتي که پيدا و نهان هست
شنودم من که طوطي را اول
در
نهند آيينه اندر برابر
هر آن صورت که
در
نقص و کماليست
درين آيينه عکسي و خياليست
چو تو
در
پيش آيينه نشيني
نبيني آيينه تو روي بيني
جهان و هرچه
در
هر دو جهان است
چو عکسي است و ترا برعکس آن است
اگر جز عکس چيزي بر تو افتد
چون آن حلاج آتش
در
تو افتد
برآري پنبه پندارت از گوش
درآيي چون خم خم خانه
در
جوش
برون شد ابلهي با شمع از
در
بديد از چرخ خورشيد منور
چه مي گويم کجا افتادم اينجا
که جان
در
موج آتش دادم اينجا
قدم تا کي زنم
در
ره بهر سوي
چو از خود مي نيابم يک سر موي
کفي خاکست و بادي
در
ميانش
تن او چون طلسم و گنج جانش
اگر چه جاي تو
در
زير خاکست
وليکن جان پاک از جاي پاکست
فرشته گر ببيند جوهر تو
دگر ره سجده آرد بر
در
تو
به مصر اندر براي تست شاهي
تو چون يوسف چرا
در
قعر چاهي
تو هر چيزي که مي بيني تو آني
ولي چون
در
غلط ماندي چه داني
نهادي بوالعجب داري تو
در
اصل
پلاسي کرده اندر اطلسي وصل
وگر
در
جوهرت چشمي شود باز
دو عالم بر تو افشانند از آغاز
که چون از طبل بازآ و از آيد
زشوق آن باز
در
پرواز آيد
بداند باز
در
اعزاز مانده
که زين پيش از چه بود او باز مانده
چو ديديش پير زن برخاست از جاي
نهادش
در
بر خود بند بر پاي
سبوسي تر خوشي
در
پيش او کرد
نهادش آب و مشتي جو فرو کرد
کجا آن طعمه بود اندر خورباز
که بازاز دست شه خوردي
در
اعزار
الا اي سر به غفلت
در
نهاده
به دنيا دين خود بر باد داده
زسر
در
ابجد معني درآموز
زنور شرع شمع دل بر افروز
دل تو
در
دو رويي شد گرفتار
تو ماندي زير کوه عجب و پندار
يکي ديوانه استاد
در
کوي
جهاني خلق مي رفتند هر سوي
چو
در
يک دل بود صد گونه کارت
تو صد دل باش اندر عشق يارت
بر من چار صد پيل است
در
بند
نديمان و حکيمان هنرمند
تو اي غافل کژي
در
عشق و من راست
زديوانه شنو شاها سخن راست
ترادل
در
دو خر بينم نهاده
نترسي کز دو خر ماني پياده
فلک اين را يکايک کرده دارد
عجايب ها بسي
در
پرده دارد
مگر اين راز اينجا گفتني نيست
در
اسرار اينجا سفتني نيست
زپرگاري که
در
بر مي بگردد
زبس سر گشتگي سر مي بگردد
که داند کين فلکها را چه دورست
نهان
در
زير هردورش چه جورست
بداند هرک دارد
در
هنر دست
که او را جز روش کاري دگر هست
فلک جستي بسي زد
در
تک و تاز
نيافت از هيچ سو گم کرده را باز
صفحه قبل
1
...
1715
1716
1717
1718
1719
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن