نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
اسرار نامه عطار
چنان
در
جان او شوقيست از دوست
که نه از مغز انديشد نه از پوست
زشوقت آمدم
در
عالم خاک
زشوقت مي روم با عالم پاک
گر از هر جزو من چشمي شود باز
نبيند جز ترا
در
پرده راز
چو مرد آن پيرمرد پير اصحاب
مگر آن شب مريدش ديد
در
خواب
سخن گوي جهان
در
هيچ بابي
نشد وا خانه از بهر جوابي
تو بااين جمله پاکان دل افزاي
فراموشم نکردي
در
چنين جاي
سراي خود به غارت داد شاهي
در
افتادند غارت را سپاهي
مرا
در
روي کردن نگاهي
بسي خوشتر که از مه تا به ماهي
بسي جوهر به اعزاز و نکو داشت
بدست خويشتن
در
پيش او داشت
شواغل دور کن مشغول اوشو
چو خود را گم کني
در
حق فرو شو
اگر از ديده خود دور افتي
همي
در
عالم پر نور افتي
شنيدم من که شبلي با گروهي
همي شد
در
بيابان تا به کوهي
بره
در
کاسه سر ديد پر باد
که از باد وزان مي کرد فرياد
چو شبلي آن خط آشفته بر خواند
بزد يک نعره و آشفته
در
ماند
بپيمايي به سختي چند فرسنگ
که تا يک جو زر آيد بوک
در
چنگ
تو آبي گنده
در
ژنده تنگ
نمي بايد بهشتت اي همه ننگ
ز شيري زهره تو مي شود آب
در
آن هيبت چگونه آوري تاب
کنون گر
در
رسد بازيت از راه
نشيند بر سر دست تو ناگاه
چو مويي تا به کوهي
در
حسابست
چه مويي و چه کوهي چون حجابست
تو تا يک بارگي جان
در
نبازي
جنب دانم ترا و نا نمازي
مکاتب را اگر يک جو بماندست
بدان جو جاودان
در
گو بماندست
تو مي خواهي به زاري و به زوري
که آيد پيل
در
سوراخ موري
بسي
در
وصف او تصنيف کردند
بسي با يک دگر تعريف کردند
کسي
در
مبرز اين نفس ناساز
که گاهي پر کند گاهي تهي باز
اگربويي رسد او را ز اسرار
همي
در
پاي افتد سرنگوسار
چو آيي
در
چله سي سال پيوست
ترا سي پاره اي سر دهد دست
برون نامد درين دوران به غايت
کسي
در
پختگي اين ولايت
نظر گاه شبان روزي دل تست
ولي روي دل تو
در
گل تست
چو پيرآن ديد بي خود گشت
در
حال
چو مرغي مي زد اندر ره پرو بال
ترا دل هست ليکن هست معزول
ولي
در
آرزوي نفس مشغول
که تا آن بز قدم بيرون نهادست
بسي سر
در
طغار خون نهادست
گر از يک کام او گيري کناره
زند
در
يک زمانت صد هواره
به صد افسوس
در
لعب و نظاره
جهان خورد اين سگ افسوس خواره
سگ است اين نفس کافر
در
نهادم
که من هم خانه اين سگ بزادم
مرا اي نفس عاصي چند از تو
دلم تا کي بود
در
بند از تو
تنت
در
تنبلي انداختي تو
ز خود عباس دبسي ساختي تو
سبک روحان به منزل گه رسيده
تو خود را
در
گران جاني کشيده
گرفتي کاهلي
در
ره به پيشه
به گفت و گوي بنشيني هميشه
در
آمد کاروان و رفت چون دود
کجا آن خفته کر را خبر بود
ندانم تا چه خوابت ديد ايام
که خوش
در
خواب کردت تا سرانجام
که چون خورشيد روشن روي
در
گشت
به تاريکي فرو ماني درين دشت
ترا چه جرم کاوردندت اي دوست
تويي
در
راه معني مغز هر پوست
ازين هفت آسمان
در
راه معني
ببايد رفت تا درگاه مولي
شکيبايي به جان او
در
آيد
همه عالم نشان او بر آيد
ترا همچون سرايد زندگاني
در
آن عالم به عينه هم چناني
کجا آنجا وجود کس نمايد
نمد چون
در
بر اطلس نمايد
به نيکي و بدي
در
کار خويشي
همه آيينه کردار خويشي
اگر نيکست و گر بد کارو کردار
شود
در
پيش روي تو پديدار
سياهي کرد
در
آبي نگاهي
بديد از آب رويي پر سياهي
زفان بگشاد گفت اي صورت زشت
کدامين ديو
در
عالم تر کشت
صفحه قبل
1
...
1712
1713
1714
1715
1716
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن