167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

اسرار نامه عطار

  • چو حق مي ديد کو مي زد پرو بال
    بدل داري سلامش گفت در حال
  • تو دري گر يتيمي اين چه بيم است
    که در را بهترين وصفي يتيم است
  • بخواه آنچت بود در خواست کردن
    ز تو درخواست وز ما راست کردن
  • منم در فرقت آن روضه پاک
    که بر سر مي کنم از آرزو خاک
  • که پيش از مرگ اين دل داده درويش
    ببيند روضه پاک تو در پيش
  • دگر چون جانم از تن شد پر آزاد
    تو در برگيريش يارب چنين باد
  • دلا جان را فداي راه او کن
    به تقوي روي در درگاه او کن
  • به دنيا دم ز دين پاک او زن
    به عقبي دست در فتراک او زن
  • اگر طفلي بدو گويد بيارام
    که زير اين عسل زهر ست در جام
  • چو حق در گوش جان او ندا کرد
    هرانچش بود با دختر فدا کرد
  • ز اول روز تا روز قيامت
    نبي در حق او کرده کرامت
  • منادي سلوني در جهان داد
    به يک رمز از دو عالم صدنشان داد
  • چنان شد در نماز از نور حق جانش
    که از پائي برون کردند پيکانش
  • الا يا در تعصب جانت رفته
    گناه خلق با ديوانت رفته
  • گرين يک به گر آن ديگر تراچه
    چو تو چون حلقه بر در تراچه
  • تو در مصباح تن مشکات نوري
    زنزديکي که هستي دور دوري
  • چو عيسي در سخن شيرين زفان شو
    صدف را بشکن و گوهر فشان شو
  • ب آواز خوش خود سر ميفراز
    که در ابريشم و ني هست آواز
  • سفر کردي ز دريا سوي عنصر
    سفر ناکرده قطره کي شود در
  • وليکن حال نبود در زماني
    از آن معني که نبود آسماني
  • مشعبدوار چابک دستي کن
    شرابي در کش و بد مستي کن
  • ز بند پيچ بر پيچ زمانه
    گرفتار آمدي در کنج خانه
  • تو گنجي نه سپهرت در ميانه
    برآي از چار ديوار زمانه
  • شود چشمت به خورشيد جهان باز
    شود برتو در درياي جان باز
  • چو تو هادي شدي در خودنگه کن
    بدان خود را وقصد بارگه کن
  • که چون خوددان شوي حق دان شوي تو
    ازآن پس زود در پيشان شوي تو
  • چو هستي تو ننمايد بر او
    زخود بي خود بماني بر در او
  • دگر ره پرده درپيش آيد
    خودي در بي خودي با خويش آيد
  • چو آگه شد شود لذت پديدار
    زشادي در خروش آيد دگر بار
  • چو تو در عالم حادث شتابي
    زنور عالم ثالث چه يابي
  • الا اي مرغ بيرون آي ازين دام
    دمي در مرغزار خلد بخرام
  • بگردان روي از ديوار آخر
    فرو شو در پي اسرار آخر
  • همي هر ذره از عالم که بيني
    اگر تو در پي آن مي نشيني
  • چنان پيدا شود آن ذره در راه
    که نوري گردد از انوار درگاه
  • چنين گفتست طاهر پاک بازي
    که من چل سال ماندم در نيازي
  • ولي چون نور پيشان رهبر تست
    چرا اين کاهلي در جوهر تست
  • دري کان در چو بر دلبر گشايد
    فلک را پرده داري بر نشايد
  • دلا يک دم رها کن اب و گل را
    صلاي عشق در ده اهل دل را
  • حديث عشق ورد عاشقان ساز
    دل و جان در هواي عاشقان باز
  • شراب عشق در جام خرد ريز
    وزآنجا جرعه برجان خود ريز
  • خرد بر دل دلي پرانتظارست
    وليکن عشق در پيشان کار است
  • دو آيينه است عشق و دل مقابل
    که هر دو روي در روي اند از اول
  • ميان هر دو يک پرده ست در پيش
    وليکن نيست بي پرده يکي بيش
  • ببين صورت در آبي بي کدورت
    که يک چيز ست با هم آب و صورت
  • گريزان گردد از هر سوي ناکام
    چو عشق از در درآيد عقل از بام
  • کسي کز عشق در درياي ژرفست
    بداند کين چه کاري بس شگرفست
  • هزاران تير محکم خورده بر دل
    چوآهو مي دود دو پاي در گل
  • اگر از وصل او يابد نشاني
    به هجران در گريزد هر زماني
  • که دارد تاب قرب وصل جانان
    چه سنجد شبنمي در پيش طوفان
  • در آن دريا چنين قطره چه سنجد
    بر آن خورشيد يک ذره چه سنجد