167906 مورد در 0.18 ثانیه یافت شد.

اسرار نامه عطار

  • خدا را چون خدا يک دوست کس نيست
    که در خورد خدا هم اوست کس نيست
  • که دارد در همه آفاق زهره
    که عرضه دارد اين نقد نه بهره
  • زهي وحدت که مويي در نگنجد
    درآن وحدت جهان مويي نسنجد
  • زهي نسبت که در چل صبح ايام
    بدست خويش بستي چينه بردام
  • زهي هيبت که گر يک ذره خورشيد
    بيابد گم شود در سايه جاويد
  • زهي شربت که در خون مي زند نان
    به اميد سقيکم ربکم جان
  • زهي فرصت که در عالم فروزي
    به آه بي دلي عالم بسوزي
  • زهي مهلت که چون هنگام آيد
    به مويي عالمي در دام آيد
  • زهي وقتي که در وقت اسيري
    جهاني را به سر مويي بگيري
  • زهي شدت که در حجت گرفتن
    نه برگ خامشي نه روي گفتن
  • چو ما يک ساعتي باشيم در خاک
    از آن زنگي نگه مان دار اي پاک
  • نداري دل که در دلداري ما
    دمي دل سوزدت برزاري ما
  • تويي در ضمن سر عقل و جانم
    چنين گوهر فشان زان شد زبانم
  • چو خلوت داشت پيش از وحي چل سال
    امين وحي، وحي آورد در حال
  • ز مويش مشگ در عالم دميده
    ز رويش نور برگردون رسيده
  • ز حضرت سينه پرنور او يافت
    ز جنت در نماز انگور او يافت
  • نياري با عتاب کبريا تاب
    اگر بي ما زني انگشت در آب
  • در انگشت قلم نابوده هرگز
    ز تو اهل قلم را اين همه عز
  • ز عزت عقل و جان حيران بمانده
    خرد انگشت در دندان بمانده
  • ترا چون چشمه خضرست در مشت
    برآور چشمه از زير هر انگشت
  • گر انگشتي شود جبريل در پيش
    بسوزد همچو انگشتي پر خويش
  • نه حلوا آنکسي در پيش دارد
    که انگشتش درازي بيش دارد
  • عمر را گوي تا برخيزد از خشم
    زند ابليس را انگشت در چشم
  • علي را گوي تا فرمان بري را
    ببخش در نماز انگشتري را
  • سر انگشتي گر آيد در زمينت
    ندارد آن زمان کس پاس دينت
  • تو قرآن خوان مباش اي دوست خاموش
    اگر کافر نهد انگشت در گوش
  • بلال انگشت چون در گوش دارد
    همه گفتار را خاموش دارد
  • خليل حق چو نامت مهر جان يافت
    بهشتي نقد در دوزخ از آن يافت
  • سليمان گرچه با آن پادشاهيست
    و ليکن در سپاهت يک سپاهيست
  • همه پيغامبران در مجلس تو
    ولي جز حق نبوده مونس تو
  • حجاب راه عيسي سوزني بود
    ترا در هر مقامي روزني بود
  • تويي در شب افروز انبياء را
    تويي شمع حقيقي اولياء را
  • فتاده در ملايک بانک و غلغل
    که تا ز آن سوي رآني بوک دلدل
  • دمي در عالم قدسي قدم زن
    بگير آن حلقه را و برحرم زن
  • چگونه در قفس بلبل زند پر
    از آن پاسخ بدان سان شد پيمبر
  • ز نور خويش را نابود ديدند
    چه مي گويم در آتش دود ديدند
  • ز صحن خاک در يک طرف العين
    برآمد تا فضاي قاب قوسين
  • فتاده غلغلي در عرش اعظم
    که آمد صدر و بدر هر دو عالم
  • چو در نه پرده نيلي سفر کرد
    وراي پرده غيبي گذر کرد
  • نکرد از هيچ جانب يک نظر او
    رفيقي داشت در اعلا مگر او
  • چرا چندين غم شه پر گرفتي
    که بانک لودنوت در گرفتي
  • اگر در قرب اين حضرت خرامي
    بسوزي پر چه مرد اين مقامي
  • گذشت از نوبت قولا ثقيلا
    تو بر در باش اکنون جبريلا
  • ترا در اندرون پرده ره نيست
    که هر سرهنگ مرد بارگه نيست
  • پناه از حق طلب از پر چه جويي
    سخن در سر رود از پر چه گويي
  • ز روح القدس چون برتر گذشت او
    زهر چش پيش آمد در گذشت او
  • بقدر آنجا که مهتر را محل بود
    زحل آنجا به نسبت در وحل بود
  • در آن قربت دلش پر موج اسرار
    وزان دهشت ز فانش رفت از کار
  • همي چندان که چشمش کار مي کرد
    دلش در چشم او ديدار مي کرد
  • در آن هيبت محمد ماند بي کار
    محمد از محمد گشت بيزار