167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • صفا کدورت زنگار جسم نزدايد
    زسايه کس نتواند در آفتاب گذشت
  • طالع دون همتان خفته است در زيرزمين
    بر فلک باور ندارم از چنين کوکب نشست
  • دوستان بايد بياد آريد تعظيم وفاق
    شمع هم در انجمن بعد از وداع شب نشست
  • (بيدل) از کسب ادب ظلم است بر آزادگي
    ناله دارد بازي طفلي که در مکتب نشست
  • در آتش فکن (بيدل) اين رخت وهم
    تو افسرده ئي کار کس خام نيست
  • زمردمک نگهم داغ شد چو شمع خموش
    در انتظار تو سامان انتظارم سوخت
  • هجوم حيرت آنجلوه چون پر طاوس
    هزار رنگ طپش در دل غبارم سوخت
  • عيب پوشيهاست در سير تجرد پيشه گان
    نقش پاي سوزن ما بخيه پيراهن است
  • در گرفتاريست عيش دل که مجنون ترا
    مطرب ساز طرب کم نيست تا زنجير پاست
  • عالمي در جستجوي راحت از خود رفته است
    ميروم من هم ببينم تا کجا زنجير پاست
  • از تعصب جاهلان دين هدا را دشمن اند
    عاقبت در جنگ اين کوران عصا خواهد شکست
  • چون غنچه در کمين بهاري نشسته ايم
    چاکي اگر دمد زگريبان بهشت ماست
  • در سينه دل بضبط نفس آب کرده ايم
    ناقوس از ستمزده هاي کنشت ماست
  • ميکند خاکستري گرد از نقاب اخگرم
    قمري ئي در بيضه مينالد تماشاکردني است
  • در هيچ مکان رام تسلي نتوان شد
    زين باديه خلقي بدل ريش گذشتست
  • جهان در سرمه خوابيد از خيال چشم فتانت
    چه سنگين بود يارب سايه ديوار مژگانت
  • سواد ناز روشن کرد حسن از سعي تعميرم
    سفالي يافت در گل کردن اينخاک ريحانت
  • برنگي گل نکردم کز حجابت برنياوردم
    مصورداشت در نقشم کشيدنهاي دامانت
  • برنگ چنبر دف در طلسم پيکر ما
    بهر چه دست زني منزل فغان خاليست
  • زجيب هر مژه آغوش ميچکد اينجا
    بيا که جاي تو در چشم دوستان خاليست
  • بخود چه الفت بيگانگيست شوق ترا
    که محو غيري و آئينه در کنار تو نيست
  • مثال شخص در آئينه گرد وحشت اوست
    تو گر زخود نروي هيچکس دوچار تو نيست
  • همين غيب و شهادت فرق دارد
    معاني در دل و بر لب عبارات
  • بگردش نگهت پي نبرد فطرت تو
    که سبحه تو چه زنار در گلوي تو داشت
  • شب در آئينه سير شکوه حسن تو کردم
    نميرسم بخود اکنون زدور باشي حيرت