نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
ز پرتو دل روشن چو شمع
در
فانوس
هميشه خلوت من
در
ميان انجمن است
برون ميار سر از کنج خامشي زنهار
که
در
گداز بود شمع تا
در
انجمن است
رکاب عزم تو
در
دست خواب سنگين است
وگرنه توسن فرصت هميشه
در
زين است
خوشا کسي که درين خاکدان به جز
در
دل
گشادکار خود از هيچ
در
نخواسته است
در
آن مقام که پوشيده حال بايد بود
در
آستانه نشستن بلندپروازي است
که
در
قلمرو توحيد
در
شمار آيد؟
که نه سپهر درين حلقه سبحه گرداني است
شکستگي نشود
در
وجود پا بر جاي
در
آن ديار که اميد موميايي هست
ز عشق نيست اثر
در
جهان، نمي دانم
که اين هماي سعادت
در
آشيانه کيست
تلاش مسند عزت برون
در
بگذار
صف نعال
در
آيينه خانه ما نيست
گهر به چشم صدف
در
کمين ريختن است
مگر حديثي ازان
در
شاهوار گذشت؟
فغان که هستي من
در
ورق شماري رفت
حيات من چو قلم
در
سياه کاري رفت
گذشت عمر تو
در
فکر چاره جوييها
ز چاره کي به
در
چاره ساز خواهي رفت؟
زمانه را گل روي تو
در
بهار گرفت
بهشت را خط سبز تو
در
کنار گرفت
آن روي لاله رنگ مرا
در
نقاب سوخت
در
پرده سحاب مرا آفتاب سوخت
نگذاشت آب
در
جگرم آه آتشين
در
برگ گل ز تندي آتش گلاب سوخت
آن کس که دشنه
در
گذر ما به خاک کرد
در
رهگذار برق سبکسير، خار ريخت
جان
در
طلسم جسم ز تن پروري بجاست
اين تيغ
در
نيام ز بيجوهري بجاست
در
عين بحر، گوشه نشين را کناره هاست
در
يتيم را ز صدف گاهواره هاست
در
دست ديگران بود آزاد کردنم
در
چارسوي دهر دلم طفل مکتب است
در
ساغر زياده طلب خون بود مدام
نشتر هميشه
در
خم خون زيادت است
در
سينه گشاده من درد و داغ عشق
چون نافه
در
زمين ختن بي نهايت است
پرهيز
در
زمان خط از يار مشکل است
در
نوبهار، توبه شکن بي نهايت است
در
غربت است چشم حسودان به زير خاک
اين چاه
در
زمين وطن بي نهايت است
در
قطره اي چه جلوه کند بحر بيکنار؟
در
چشم مور ملک سليمان محقرست
حسني که
در
لباس بود آب و رنگ او
در
چشم ما به صورت ديبا برابرست
در
کشوري که عشق گرانمايه، گوهري است
در
يتيم و آبله دل برابرست
در
ابر از آفتاب توان فيض بيش برد
در
پرده ديدن رخ جانانه خوشترست
شوق وطن ز دل به عزيزي نمي رود
در
صلب گوهر آب روان
در
کشاکش است
تا لب گشاده است، نفس آرميده نيست
در
قبضه سوار، عنان
در
کشاکش است
جوش گل است
در
قفس ما تمام سال
ده روز
در
بهار اگر گلستان خوش است
دست از خودي بشوي که
در
دفتر وجود
فردي که
در
حساب بود فرد باطل است
در
لاله زار عشق ز گفتار آتشين
پا
در
رکاب، مهر خموشي چو شبنم است
نقد نشاط
در
دل گنجينه خم است
اين گنج
در
عمارت ديرينه خم است
جام جهان نما که
در
او راز مي نمود
در
زنگبار خجلت از آيينه خم است
در
غيرتم که از سر زلف سياه کيست
شوري که
در
دماغ پريشان عالم است
راز نهان ز سينه
در
انداز جستن است
از زور باده شيشه ما
در
شکستن است
در
موج خيز حادثه آسوده زيستن
در
رهگذار سيل ميان را گشادن است
در
چهره گشاده صبح بهار نيست
فيضي که
در
گشودن بند نقاب اوست
در
خاک و خون ترا نکشيده است تا زبان
در
خامشي گريز که دارالامان توست
در
پرده هاي چشم شکر خواب صبح نيست
شيرينيي که
در
دو لب جانفزاي توست
در
دل خيال چشم تو
در
خواب رفته است
آهو سري به دامن مجنون گذاشته است
آتش ز اشک
در
مژه تر گرفته است
اين رشته از فروغ گهر
در
گرفته است
تا صبح حشر هست مرا کار
در
کفن
در
سينه بس که نشتر آزار مانده است
در
تنگناي سينه صائب خيال دوست
پيغمبر خداست که
در
غار مانده است
خورشيد فيض
در
پس ديوار رفته است
در
سايه هماي، سعادت نمانده است
مستان سري که
در
سر مي مي کشيده اند
در
انتظار افسر توفيق بوده است
خون
در
دلم ز غيرت آن گوشواره است
عالم سياه
در
نظرم زان ستاره است
در
گوشه قفس مگر از دل برآورم
اين خارها که
در
دلم از آشيانه است
پروانه ها فسرده، خموشند شمعها
در
محفلي که پاي ادب
در
ميانه است
در
روزگار حسن تو شد خارخار شوق
هر جوهر نهفته که
در
کان آينه است
صفحه قبل
1
...
169
170
171
172
173
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن