167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • در هر جائي خبر ز حالم داريد
    در دست چنين هجر مرا مگذاريد
  • اين طرفه که يار در دامن گنجد
    جان دو هزار تن در اين تن گنجد
  • در يک گندم هزار خرمن گنجد
    صد عالم و در چشمه سوزن گنجد
  • در بحر رود بحر به مد مست شود
    در خاک رود گور و لحد مست شود
  • جوزي که درونش مغز شيرين باشد
    درجي که در او در خوش آيين باشد
  • چون خمر تو در ساغر ما در ريزند
    پنهان شدگان اين جهان برخيزند
  • در عشق اگرچه خرده بينم کردند
    در پيشروي اگر گزينم کردند
  • در عشق تو عقل ذوفنون ميخسبد
    مشتاق در آتش درون ميخسبد
  • در عشق نداد هيچ مفتي فتوي
    در عشق زبان مفتيان لال بود
  • هستي جهان و در جهان نيست که ديد
    در هستي و نيستي چنان نيست که ديد
  • در نفي تو عقل را امان نتوان ديد
    جز در ره اثبات تو جان نتوان داد
  • شب گشت که خلقان همه در خواب روند
    ماننده ماهي همه در آب روند
  • شور عجبي در سر ما ميگردد
    دل مرغ شده است و در هوا ميگردد
  • در حلقه زلف او گرفتار بديم
    در گردن ما کمند ديگر آمد
  • در باغ در نيامدم گرد آور
    درويش و تهي روم من راهگذر
  • در خاک در وفاي آن سيمين بر
    ميکار دل و ديده مينديش ز بر
  • در نوبت عشق چشم باشد در بار
    چون او بگذشت دل برويد چو بهار
  • بازآمدم اينک که زنم آتش نيز
    در توبه و در گناه و زهد و پرهيز
  • در سر هوس عشق تو دارم همه روز
    در عشق تو مست و بيقرارم همه روز
  • در تاريکيست آب حيوان تو مخسب
    شايد که شبي در آب اندازي پوز
  • اي در شب حرص خفته در خواب دراز
    صبح اجلت رسيد از روز بترس
  • رو در صف بندگان ما باش و مترس
    خاک در آسمان ما باش و مترس
  • در کاسه سر چو نيستت باده عشق
    در مطبخ مدخلان برو کاسه بليس
  • آتش در زن بگير پا در کويش
    تازه نبرد هيچ فضول سويش
  • در فصل بهار و نوبهاري همه خوش
    چون قند و نبات در کناري همه خوش
  • تمکين و قرار من که دارد در عشق
    مستي و خمار من که دارد در عشق
  • گر زانکه در آبگينه خواهي زد سنگ
    در خدمت تو بيايم اينک من و سنگ
  • در چرخ نيابي تو نشان عاشق
    در چرخ درآيي بنشانهاي رحيل
  • در چشم تو نيستم تو در چشم مني
    تو مردم ديداي و من مردم گل
  • در عشق نوا جزو زند آنگه کل
    در باغ نخست غوره است آنگه مل
  • اينست دلا قاعده در فصل بهار
    در بانگ شود گربه و آنگه بلبل
  • امشب که حريف دلبر دلداريم
    يارب که چها در دل و در سر داريم
  • با مطرب عشق چنگ خود در زده ايم
    همچون دف و ناي هردو در ساخته ايم
  • اي ديده نمي خواب من بنده آنک
    در خواب بدانست که من در خوابم
  • عمري بزدم اين در و چون بگشادند
    ديدم ز درون در برون ميزده ام
  • ساقي امروز در خمارت بودم
    تا شب به خدا در انتظارت بودم
  • سر در خاک آستان تو نهم
    دل در خم زلف دلستان تو نهم
  • قوميکه چو آفتاب دارند قدوم
    در صدق چو آهنند و در لطف چو موم
  • گه در طلب وصل مشوش باشيم
    گاه از تعب هجر در آتش باشيم
  • ما جان لطيفيم و نظر در نائيم
    در جاي نمائيم ولي بيجائيم
  • مائيم که بي قماش و بي سيم خوشيم
    در رنج مرفهيم و در بيم خوشيم
  • در هر نفسي پخته شدم خام شدم
    در هر قدمي دانه شدم دام شدم
  • در صورت جغد شاهبازي داريم
    در عين فنا عمر درازي داريم
  • ني دست که در مصاف خونريز کنم
    ني پاي که در صبر قدم تيز کنم
  • هم منزل عشق و هم رهت مي بينم
    در بنده و در مرو شهت مي بينم
  • در اختر و خورشيد و مهت مي بينم
    در برگ و گياه و درگهت مي بينم
  • اي در دو جهان يگانه تعجيل مکن
    در رفتن چون زمانه تعجيل مکن
  • در هر ويران دفينه گنج دگر است
    عشق است دفينه در خراب دل من
  • سرمست شدم در هوس سرمستان
    از دست شدم در ظفر آن دستان
  • آن صورتها که در درون مي آيند
    تابند چو ذره در هواي غم تو
  • در فرقت و پيوند دو بيتي مي گو
    در عين غزل چند دو بيتي مي گو
  • عشقست که کيمياي شرقست در او
    ابريست که صد هزار برقست در او
  • در باطن من ز فر او دريائيست
    کاين جمله کاينات غرقست در او
  • در رو تو درين عشق، اگر جويايي
    در بحر دل آن چه باشي اندر لب جو
  • اي در طلب گره گشائي مرده
    در وصل بزاده وز جدائي مرده
  • اي در لب بحر تشنه در خواب شده
    و اندر سر گنج از گدائي مرده
  • در مجلس من بودم و عشقش چون چنگ
    اندر زد چنگ در من بيچاره
  • در راه يگانگي چه طاعت چه گناه
    در کوي خرابات چه درويش چه شاه
  • در بندگيت حلقه بگوشم اي شاه
    در چاکريت به جان بکوشم اي شاه
  • از خنده برق ابر در گريه شده
    وز گريه ابر باغ در خنده شده
  • اکنون بگشا در وفا گفت خموش
    ديوانه کسي رها کند در خانه
  • آني تو که در صومعه مستم داري
    در کعبه نشسته بت پرستم داري
  • اي چون علم بلند در صحرائي
    وي چون شکر شگرف در حلوائي
  • اي چون علم سپيد در صحرائي
    اي رحمت در رسيده از بالائي
  • اي داده مرا به خواب در بيداري
    آسان شده در دلم همه دشواري
  • زين دام برون جه و در آن دام درآي
    از در اگرت براند از بام درآي
  • در طالع خود ز زهره سوري داري
    در سينه چو داود زبوري داري
  • تا در طلب گوهر کاني کاني
    تا در هوس لقمه ناني ناني
  • دانم که در آتشي و بگذاشتمت
    باشد که در اين واقعه استاد شوي
  • خواهي که در اين زمانه فردي گردي
    يا در ره دين صاحب دردي گردي
  • در چشم منست اين زمان ناز کسي
    در گوش منست اين دم آواز کسي
  • در چشم مني و گرنه بينا کيمي
    در مغز مني و گرنه شيدا کيمي
  • در دل نگذشت کز دلم بگذاري
    يا رخت فتاده در گلم بگذاري
  • در دل نگذارمت که افگار شوي
    در ديده ندارمت که بس خار شوي
  • در عالم حسن اينت سلطان که توئي
    در خطه لطف شهره برهان که توئي
  • در عشق تو خون ديده باريد بسي
    جان در تن من ز غم بناليد بسي
  • در عشق تو خون ديده باريد بسي
    جان در تن من ز غم بناليد بسي
  • در عشق موافقت بود چون جاني
    در مذهب هر ظريف معني داني
  • داغ مهرت اگر نه در جان بودي
    در عشق تو جان بدادن آسان بودي
  • ديوان ناصر خسرو

  • در بند مدارا کن و دربند ميان را
    در بند مکن خيره طلب ملکت دارا
  • گر من در اين سراي نبينم در آن سراي
    امروز جاي خويش، چه بايد بصر مرا؟
  • شايد اگر نيست بر در ملکي
    جز به در کردگار بار مرا
  • من آنم که در پاي خوگان نريزم
    مر اين قيمتي در لفظ دري را
  • چو با عدل در صدر خواهي نشسته
    نشانده در انگشتري مشتري را
  • بر قول ار به جمله گوا يابي
    در امهات و زاتش و در آبا
  • اينجاست به يمگان تو را دبستان
    در بلخ مجويش نه در بخارا
  • مکر تو صعب است که مردم ز تو
    هست در آرام تو خود در شتاب
  • آب چاهيت بسي خوشتر در خانه خويش
    زانکه در شهر کسان گرم گهان پست و جلاب
  • نيست ز ما ايمن نخچير و شير
    در که و نه مرغ که آن در هواست
  • آتش در سنگ به بيگار توست
    آب به بيگار تو در آسياست
  • با همه کم بيش که در عالم است
    عدل نگوئي که در اين جا کجاست؟
  • همچنان چون گفت مي گويد سخن
    ديو در عزي و لات و در منات
  • پازهر اژدهاست خرد سوي هوشيار
    در خورد مکر نيست نه نيز از در دهاست
  • انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
    تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
  • در فردوس به انگشتک طاعت زن
    بر مزن مشت معاصي به در دوزخ
  • در دست شه اينها سپرغمند کماهي
    در پيش خر آنها چو گياهند و غذااند
  • دانند که در عالم دين شهره لوائي است
    پنهان شده در سايه اين شهره لوااند
  • مکين است دين و قران در دل من
    همين بود در دل مکين محمد
  • بيد با باد به صلح آيد در بستان
    لاله با نرگس در بوس و کنار آيد
  • در اين سراي ببيند چو اندرو آمد
    که اين سراي ز مرگي در دگر دارد