167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • گردباد شوقم عمريست در دشت جنون
    خيمه ام چون چرخ بر سرگشتگي استاده است
  • در جگر هر قطره خونم شرار ديگر است
    کرده ام از شعله شوقت چراغان زير پوست
  • ميروم چون آبله مژگان خاري تر کنم
    در رهت تا چند دزدم چشم گريان زير پوست
  • در هواي نشتر مژگان خواب آلوده ئي
    موج خونم شد رگ خواب پريشان زير پوست
  • عاشقان در حسرت ديدار سامان کرده اند
    پرده چشمي که دارد شور طوفان زير پوست
  • بسکه در بزم توام حسرت جنون پيمانه است
    هر کرا رنگي بگردد لغزش مستانه است
  • اهل معني از حوادث مست خواب راحت اند
    شور موج بحر در گوش صدف افسانه است
  • در دماغ هر دو عالم سوختن پر ميزند
    شمع اين ويرانها خاکستر پروانه است
  • گر بخود دستي فشانم فارغ از آرايشم
    همچو گيسوي بتان در آستينم شانه است
  • در خراش زخم عرض رونق دل ديده ام
    چشمه آئينه را جوهر هجوم سنبل است
  • نالها در پرده ساز جنون دزديده ام
    خفته شير بيشه ما را نيستان زير پوست
  • در غبار بيدلان دام نزاکت چيده اند
    کيست دريابد که ليلي پرده دار محمل است
  • ديده تنها کاسه دريوزه ديدار نيست
    از طپش در هر بن مويم هجوم سائل است
  • هيچ موجودي بعرض شوق ناقص جلوه نيست
    ذره هم در رقص موهومي که دارد کامل است
  • ما سبکروحان اسير سادگيهاي دليم
    عکس را در آئينه موج صفا زنجير پاست
  • بيشتر در طبع پيران آشيان دارد امل
    حرص سودا پيشه را قد دو تا زنجير پاست
  • (بيدل) از کيفيت ذوق گرفتاري مپرس
    من سري دزديده ام در هر کجا زنجير پاست
  • جيب هستي چون سحر غارتگر چاک است و بس
    رشته آمال ما بيهوده در بند رفوست
  • بسکه در راهت عرقريز خجالت مرده ايم
    گر ز خاک ما تيمم آب بر دارد وضوست
  • تا بخود جنبد نفس صد رنگ حسرت ميکشم
    در کف انديشه جسم ناتوانم کلک موست
  • فکر نازک گشت (بيدل) مانع آسايشم
    در بساط ديده اينجا دور باش خواب موست
  • بعد مرگم شام نوميدي سحر آورده است
    خاک گرديدن غباري در نظر آورده است
  • در محبت آرزوي بستر و بالين کراست
    چشم عاشق جاي مژگان نيشتر آورده است
  • صد چمن عشرت بفتراک طپيدن بسته ايم
    حلقه دام که ما را در نظر آورده است
  • ابتدا و انتها در سوختن گم کرده ايم
    هرچه دارد شمع از هستي بسر آورده است