167906 مورد در 0.30 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • سنگ در ديده ارباب بصيرت گهرست
    خاک در پله ميزان قناعت شکرست
  • نيست در عالم ايجاد تفاوت در نفس
    طوطي از زاغ به حرف چو شکر ممتازست
  • در سرانجام اثر باش که در عالم خاک
    زنده از مرده به انشاي اثر ممتازست
  • در ستمکاري و بيداد رسا افتاده است
    يار چندان که در آيين وفا نيمرس است
  • نوبهار خط آن غنچه دهن در پيش است
    دل مجروح مرا سير ختن در پيش است
  • بشکند توبه اگر سد سکندر باشد
    در بهاري که دو صد توبه شکن در پيش است
  • ادب راهنما شوق مرا سنگ ره است
    در سبکسيري اگر خضر ز من در پيش است
  • بحر در ساغر گرداب نگنجد هرگز
    گوش افلاک کجا در خور اسرار دل است؟
  • بادپيماي سخن خاک ندارد در دست
    گنج در گوشه ويرانه خاموشان است
  • نمک عشق در آب و گل درويشان است
    حاصل روي زمين در دل درويشان است
  • حلقه بندگي عشق بود در گوشم
    چشم بد دور ازين حلقه که در گوش من است
  • غير زنجير که سر در قدم من دارد
    در بيابان طلب کيست که همپاي من است؟
  • چشم بيدار چراغي است که در منزل اوست
    دل بيتاب سپندي است که در محفل اوست
  • در کف خاک اگر رشته اميدي هست
    خارخاري است که در جان بني آدم ازوست
  • در طريقت کسي از گرمروان در پيش است
    که درين راه، نفس بيشترش سوخته است
  • حلقه در گوش کشد شيردلان را صائب
    هر که در حلقه مردان خدا افتاده است
  • در بناگوش تو تا راه سخن يافته خط
    در گوشت صدف گوهر صد راز شده است
  • آنچه در سايه اقبال هما مي جستيم
    فرش در سايه ديوار قناعت بوده است
  • کثرت موج ترا در غلط انداخته است
    ورنه در سينه دريا گهر راز يکي است
  • تا ز بي برگي ايام خزان خون نخوري
    در بهاران سر خود در ته پرداشتني است
  • چاک در پيرهن يوسف عقل افکندن
    چشمه کاري است که در دست زليخاي مي است
  • راه در انجمن عشق نداري صائب
    تا ترا در دل مجروح تمنايي هست
  • خار در ديده آن کس که طلبکارش نيست
    خاک در کاسه آن سر که هوادارش نيست
  • چه قدر جلوه کند در دل تنگم صائب؟
    آن که ميدان فلک در خور جولانش نيست
  • باخبر باش دلي از خم زلفت نبرد
    در گوش تو يتيمي است که در عالم نيست
  • آيتي چون خط مشکين تو در قرآن نيست
    نقطه چون خال تو در دايره امکان نيست
  • در سيه خانه افلاک، دل روشن نيست
    اخگري در ته خاکستر اين گلخن نيست
  • در ديار ستم از نامه صد پاره ما
    جاي در رخنه ديوار فراموشي نيست
  • تا نسوزد دلت از داغ عزيزان چمن
    در بهاران سر خود در ته پا بايد داشت
  • کرد ديوانگيم در در و ديوار اثر
    کعبه چون محمل ليلي ره صحرا برداشت
  • رنگ در روي شراب آن لب ميگون نگذاشت
    حرکت در الف آن قامت موزون نگذاشت
  • مهر برداشت ز لب، صبح قيامت خنديد
    پرده افکند ز رخ، در پس در ماند بهشت
  • در شبستان جان عمر گرانمايه دل
    هر چه در خواب نشد صرف به افسانه گذشت
  • در کدامين صدف اي در يتيمت جويم؟
    کف اين بحر ز دود دل من عنبر گشت
  • هست در پرده آتش رخ گلزار خليل
    در دل سوختگان انجمن آراست بهشت
  • نيست در خانه خرابي کسي از ما در پيش
    گرد ويراني ما راه به سيلاب گرفت
  • خيال آب مرا در سرابها انداخت
    اميد گنج مرا در خرابها انداخت
  • هنوز لاله رخ من زني سواران بود
    که در قلمرو در انقلابها انداخت
  • که اين نمک ز تبسم در آتشم انداخت؟
    که شور در دل و جان مشوشم انداخت
  • ز شرم در حرم وصل جان محرم سوخت
    فغان که تشنه ما در کنار زمزم سوخت
  • اگر ز غيبت ما در حضور مي افتند
    حضور خاطر ما در حضور احباب است
  • ازان چو ناخنه در ديده مي خلد قد خم
    که در کشيدن دامان مرگ قلاب است
  • مساز خانه درين خاکدان بي بنياد
    که همچو ابر در او کوهسار در گردست
  • دعا کنيم که در بيضه بال تير شود
    اگر سعادت ما در پر هما بندست
  • حضور خاطر اگر هست در شکيبايي است
    دلي که صبر ندارد هميشه در سفرست
  • ز بحر عشق گرفتم کنار، ازين غافل
    که در کنار، غم بيکناره در پيش است
  • فغان که از من هشيار در طريق طلب
    هزار مرحله مست گذاره در پيش است
  • حضور سوخته عشق در دل تنگ است
    که آرميده بود تا شرار در سنگ است
  • ميان باديه در تنگناي زنداني
    ترا که دايره خلق در سفر تنگ است
  • بهار در گره غنچه گوشه گير شده است
    نشاط روي زمين جمع در حصار دل است