نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.30 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
سنگ
در
ديده ارباب بصيرت گهرست
خاک
در
پله ميزان قناعت شکرست
نيست
در
عالم ايجاد تفاوت
در
نفس
طوطي از زاغ به حرف چو شکر ممتازست
در
سرانجام اثر باش که
در
عالم خاک
زنده از مرده به انشاي اثر ممتازست
در
ستمکاري و بيداد رسا افتاده است
يار چندان که
در
آيين وفا نيمرس است
نوبهار خط آن غنچه دهن
در
پيش است
دل مجروح مرا سير ختن
در
پيش است
بشکند توبه اگر سد سکندر باشد
در
بهاري که دو صد توبه شکن
در
پيش است
ادب راهنما شوق مرا سنگ ره است
در
سبکسيري اگر خضر ز من
در
پيش است
بحر
در
ساغر گرداب نگنجد هرگز
گوش افلاک کجا
در
خور اسرار دل است؟
بادپيماي سخن خاک ندارد
در
دست
گنج
در
گوشه ويرانه خاموشان است
نمک عشق
در
آب و گل درويشان است
حاصل روي زمين
در
دل درويشان است
حلقه بندگي عشق بود
در
گوشم
چشم بد دور ازين حلقه که
در
گوش من است
غير زنجير که سر
در
قدم من دارد
در
بيابان طلب کيست که همپاي من است؟
چشم بيدار چراغي است که
در
منزل اوست
دل بيتاب سپندي است که
در
محفل اوست
در
کف خاک اگر رشته اميدي هست
خارخاري است که
در
جان بني آدم ازوست
در
طريقت کسي از گرمروان
در
پيش است
که درين راه، نفس بيشترش سوخته است
حلقه
در
گوش کشد شيردلان را صائب
هر که
در
حلقه مردان خدا افتاده است
در
بناگوش تو تا راه سخن يافته خط
در
گوشت صدف گوهر صد راز شده است
آنچه
در
سايه اقبال هما مي جستيم
فرش
در
سايه ديوار قناعت بوده است
کثرت موج ترا
در
غلط انداخته است
ورنه
در
سينه دريا گهر راز يکي است
تا ز بي برگي ايام خزان خون نخوري
در
بهاران سر خود
در
ته پرداشتني است
چاک
در
پيرهن يوسف عقل افکندن
چشمه کاري است که
در
دست زليخاي مي است
راه
در
انجمن عشق نداري صائب
تا ترا
در
دل مجروح تمنايي هست
خار
در
ديده آن کس که طلبکارش نيست
خاک
در
کاسه آن سر که هوادارش نيست
چه قدر جلوه کند
در
دل تنگم صائب؟
آن که ميدان فلک
در
خور جولانش نيست
باخبر باش دلي از خم زلفت نبرد
در
گوش تو يتيمي است که
در
عالم نيست
آيتي چون خط مشکين تو
در
قرآن نيست
نقطه چون خال تو
در
دايره امکان نيست
در
سيه خانه افلاک، دل روشن نيست
اخگري
در
ته خاکستر اين گلخن نيست
در
ديار ستم از نامه صد پاره ما
جاي
در
رخنه ديوار فراموشي نيست
تا نسوزد دلت از داغ عزيزان چمن
در
بهاران سر خود
در
ته پا بايد داشت
کرد ديوانگيم
در
در
و ديوار اثر
کعبه چون محمل ليلي ره صحرا برداشت
رنگ
در
روي شراب آن لب ميگون نگذاشت
حرکت
در
الف آن قامت موزون نگذاشت
مهر برداشت ز لب، صبح قيامت خنديد
پرده افکند ز رخ،
در
پس
در
ماند بهشت
در
شبستان جان عمر گرانمايه دل
هر چه
در
خواب نشد صرف به افسانه گذشت
در
کدامين صدف اي
در
يتيمت جويم؟
کف اين بحر ز دود دل من عنبر گشت
هست
در
پرده آتش رخ گلزار خليل
در
دل سوختگان انجمن آراست بهشت
نيست
در
خانه خرابي کسي از ما
در
پيش
گرد ويراني ما راه به سيلاب گرفت
خيال آب مرا
در
سرابها انداخت
اميد گنج مرا
در
خرابها انداخت
هنوز لاله رخ من زني سواران بود
که
در
قلمرو
در
انقلابها انداخت
که اين نمک ز تبسم
در
آتشم انداخت؟
که شور
در
دل و جان مشوشم انداخت
ز شرم
در
حرم وصل جان محرم سوخت
فغان که تشنه ما
در
کنار زمزم سوخت
اگر ز غيبت ما
در
حضور مي افتند
حضور خاطر ما
در
حضور احباب است
ازان چو ناخنه
در
ديده مي خلد قد خم
که
در
کشيدن دامان مرگ قلاب است
مساز خانه درين خاکدان بي بنياد
که همچو ابر
در
او کوهسار
در
گردست
دعا کنيم که
در
بيضه بال تير شود
اگر سعادت ما
در
پر هما بندست
حضور خاطر اگر هست
در
شکيبايي است
دلي که صبر ندارد هميشه
در
سفرست
ز بحر عشق گرفتم کنار، ازين غافل
که
در
کنار، غم بيکناره
در
پيش است
فغان که از من هشيار
در
طريق طلب
هزار مرحله مست گذاره
در
پيش است
حضور سوخته عشق
در
دل تنگ است
که آرميده بود تا شرار
در
سنگ است
ميان باديه
در
تنگناي زنداني
ترا که دايره خلق
در
سفر تنگ است
بهار
در
گره غنچه گوشه گير شده است
نشاط روي زمين جمع
در
حصار دل است
صفحه قبل
1
...
168
169
170
171
172
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن