167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • گويند زاريت چيست زين ناله در دو عالم
    گفتم همين بسستم در هر دو عالم آري
  • در پيش ذوق عشقش در نور آفتابش
    تن چيست چون غباري جان چيست چون بخاري
  • در عين کفر جوهر ايمان ربوده اي
    در دوزخي و جنت و کوثر گرفته اي
  • اي شاه شمس مفخر تبريز بي نظير
    در قاب قوس قرب و در ادني چگونه اي
  • در مغزها نگنجي بس بي کرانه اي
    در جسم ها نگنجي ز ايشان زيادتي
  • خامش مساز بيت که مهمان بيت تو
    در بيت ها نگنجد چه در عمارتي
  • در حلقه اندرآ و ببين جمله جان ها
    در گوش حلقه کرده به قانون چاکري
  • در هر گره نگه کن وضع خداي بين
    در هم ببسته موسي و فرعون و سامري
  • گر محو مي نمايي در دودمان حس
    در عشق آتشين دلارام ظاهري
  • در لطف و در نوازش آن شه نگاه کن
    اي تيغ هجر چند زني زخم خنجري
  • گر آفتاب عشق نبوديم چون زحل
    گه در صعود انده و گه در نزولمي
  • راه قلندري ز خدايي برون بود
    در بندگي نيايد و نه در پيمبري
  • گاه منم بر درت حلقه در مي زنم
    گاه تويي در برم حلقه دل مي زني
  • در دل آيينه من در دل من آينه
    تن کي بود محدثي دي و پريرينه اي
  • گاه چو اشتر در وحل آيي
    گه چو شکاري در عجل آيي
  • در سوي بي سو مي رو و مي جو
    تا کي اي دل در علل آيي
  • نفخ کند جان در دل ترسان
    مطرب جويي در غزل آيي
  • در آن مکان که مکان نيست قصرها داري
    در اين مکان فنا چون حريص تمکيني
  • زهي وجود که جان يافت در عدم ناگاه
    زهي بلند که جان گشت در چنين پستي
  • چگونه از کف غم مي رهانيم در خواب
    چگونه در غم وا مي کشي به بيداري
  • هنروري که بپوشد هنر غرض آنست
    که شهره گردد در ستر و در نهان داري
  • مجردان همه شب نقل و باده مي نوشند
    در اين خوشي که در افواه سابق الديني
  • زهي وجود که جان يافت در عدم ناگاه
    زهي بلند که جان گشت در چنين پستي
  • پديد گشت يکي آهوي در اين وادي
    به چشم آتش افکند در همه نادي
  • در لطف اگر بروي شاه همه چمني
    در قهر اگر بروي که را ز بن بکني
  • اي دل چو در وطني ياد آر صحبت ما
    آخر رفيق بدي در راه ممتحني
  • تو شاه عظيمي که در دل مقيمي
    تو آب حياتي که در تن رواني
  • درآ در دل ما که روشن چراغي
    درآ در دو ديده که خوش توتيايي
  • تو شاه عظيمي که در دل مقيمي
    تو آب حياتي که در تن رواني
  • ز فکرت دل و جان گر آرام داشت
    چرا رفت در سکر و در موسقي؟!
  • چرا بسته باشي چو در مجلسي
    چرا خشک باشي چو در زمزمي
  • زاغي و بازي در يک قفص شد
    و از زخم هر دو در ابتلايي
  • نفسي و عقلي در سينه ما
    در جنگ و محنت مست خدايي
  • جنس سگاني وغ وغ کناني
    مي گرد در کو در خانه نايي
  • يک قطره بود در ابر گران
    در بحر فتد يابد گهري
  • در بيضه تن مرغ عجبي
    در بيضه دري ز آن مي نپري
  • عشق آن کرم بود در تحقيق
    در دل صد جنيد بغدادي
  • ني که يوسف خزيد در چاهي
    نه محمد گريخت در غاري
  • شاه مرا ميل چو در آشتيست
    کرد در افلاک اثر آشتي
  • براي تو مهان در انتظارند
    سبکتر رو، چرا در مول مولي؟
  • ازين در برد جمله عالم مراد
    برين در بميرم، چو تو سايلي
  • برين در چو دري درون صدف
    چو دوري، چو ريمي، که در دملي
  • درکش چو افيون، واره تو اکنون
    گه در جوابي، گه در سوالي
  • چند پس پرده و از در برون
    بر در اين پرده، اگر بر دري
  • اي قبله انديشها شير خدا در بيشها
    اي رهنماي پيشها چون عقل در جان مي روي
  • بستيم در دوزخ يعني طمع خوردن
    بگشاي در جنت يعني که دل روشن
  • در بيشه شيران رو تا صيد کني آهو
    در مجلس سلطان رو وز باده سلطان چش
  • آب خوبي همه در جوي تو آنگه گويي
    بر در خانه ما تخته منه جامه مشو
  • زهره چه رو نمايد در فر آفتاب
    پشه چه حمله آرد در پيش تندباد
  • در خانقه عالم، در مدرسه دنيا
    من صوفي دل صافم، ني صوفي پشمينه
  • در مرغزار چرخ که ثورست با اسد
    يک آتشي زنم که بسوزد در آن شرار
  • در مغز علتيست اگر اين مثلثم
    خورد و گران نشد که نه در خورد اين عطاست
  • قاعده خوش نهاد، در طرب و در گشاد
    چشم بدش دور باد والله خوش سنتي
  • بپوشد از نقش رويم، به شادي حله اطلس
    بجوشد مهر در جانم مثال شير در مرجل
  • عجايب صورتي شيرين، نمکهاي جهان در وي
    که ديدست اي مسلمانان نمک زيبنده در حلوا؟!
  • ترجيع دو، ذوق و ميل ايچي
    در دادن و در گرفتن از چي
  • در خانه هله بگشاي که در کوي تويم
    قصص جايزه برخوان نه که بر خوان توم؟
  • تا دامن هر جاني، پر در وگهر گردد
    تا غوطه خورد ماهي در قلزم احسانت
  • گر آبم در پستي، من بفسرم از هستي
    خورشيد پرستم من خو کرده در آن گرما
  • در هوشها فتاده نهايات بيهشي
    در گوشها فتاده صرير صلاي او
  • در طبع مي نهاد هزاران خروش جوش
    در ناي ني نهاد ز انفاس خود نوا
  • در بزم اوليا نه شکوفه نه عربده ست
    در خرمن خداي، نه رخصست و ني غلا
  • در نان بسي برفتي، در آب هم برو
    از بعد سير آب يقين مفرشت سماست
  • در پيش سرمستان دل، در مجلس پنهان دل
    خوان ملايک مي نهي، نزل مسيحا مي کشي
  • تسليم شده در خم چوگان الهي
    گر در طرب و شادي و، گر رهن بلاييد
  • در چشم تو شب اگرچه تيره ست
    در ديده او کند نهاري
  • اي آنک در دلي، چه عجب دلگشاستي!
    يا در ميان جاني، بس جانفزاستي
  • از آتش عشق در جهان گرميها
    وز شير جفاش در وفا نرميها
  • گر بوي نمي بري در اين کوي ميا
    ور جامه نمي کني در اين جوي ميا
  • آن لقمه که در دهان نگنجد به طلب
    وان علم که در نشان نگنجد به طلب
  • دل چون ماهست در دل انديشه مدار
    انداز تو انديشه گري را در آب
  • بي جام در اين دور شرابست شراب
    بي دود در اين سينه کبابست کباب
  • در چشم آمد خيال آن در خوشاب
    آن لحظه کزو اشک همي رفت شتاب
  • آب حيوان در آب و گل پيدا نيست
    در مهر دلت مهر گسل پيدا نيست
  • آسوده کسي که در کم و بيشي نيست
    در بند توانگري و درويشي نيست
  • آن نور مبين که در جبين ما هست
    وان ضؤ يقين که در دل آگاهست
  • از دوستي دوست نگنجم در پوست
    در پوست نگنجم که شهم سخت نکوست
  • ور در تو ز انکار رگي جنبانست
    آنماه در انکار تو هم تابانست
  • غم نيستکه آثار جنون در رگ ما است
    زيرا که فسونگر و فسون در رگ ماست
  • تا در دل من صورت آن رشک پريست
    دلشاد چو من در همه عالم کيست
  • چيزيست که در تو بيتو جويان ويست
    در خاک تو دريست که از کان ويست
  • در بتکده تا خيال معشوه ما است
    رفتن به طواف کعبه در عين خطا است
  • در راه طلب عاقل و ديوانه يکيست
    در شيوه عشق خويش و بيگانه يکيست
  • در صورت تست آنچه معنا همه اوست
    در معني تست آنچه دعوا همه اوست
  • در کوي غم تو صبر بيفرمانست
    در ديده ز اشک تو بر او حرمانست
  • در وصل جمالش گل خندان منست
    در هجر خيالش دل و ايمان منست
  • گر چرخ و هزار چرخ در کينه ماست
    غم نيست چو مهر يار در سينه ماست
  • شمعي که در اينخانه بدي خانه کجاست
    در ديده بد امروز ميان دلهاست
  • گر در وصلي بهشت يا باغ اينست
    ور در هجري دوزخ با داغ اينست
  • يک قطره از آن آب در اين بحر چکيد
    يگدانه ز انبار در اين صحرا کاشت
  • مستي ز ره آمد و بما در پيوست
    ساغر مي گشت در ميان دست بدست
  • هر ذره که در هوا و در کيوانست
    بر ما همه گلشن است و هم بستانست
  • هر ذره که در هوا و در هامونست
    نيکو نگرش که همچو ما مجنونست
  • گويند مرا باش در کار مدام
    من بي کارم وليک او در کار است
  • در غصه آنم که چه خواهم عذرت
    گر چشم تو در ماتم من تر گردد
  • خاک در آن باش که شاهان جهان
    خاک قدمش چو سرمه در ديده کنند
  • زين غلغله اي فتاد در انجم و چرخ
    در غلغله چشم ماه بر نجم فتاد
  • آنرا که شما در اين جهان جويانيد
    در خود چو جوئيد شما خود آنيد
  • وي اهل خرابات که در غرقابيد
    صد قافله بگذشت و شما در خوابيد
  • اي اهل خرابات که در غرقابيد
    خيزيد که روز و شب چرا در خوابيد