167906 مورد در 0.40 ثانیه یافت شد.

ديوان حافظ

  • مدعي گو لغز و نکته به حافظ مفروش
    کلک ما نيز زباني و بياني دارد
  • حافظ اگر سجده تو کرد مکن عيب
    کافر عشق اي صنم گناه ندارد
  • حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه يار
    خانه از غير بپرداز و بهل تا ببرد
  • بسوخت حافظ و کس حال او به يار نگفت
    مگر نسيم پيامي خداي را ببرد
  • بشارت بر به کوي مي فروشان
    که حافظ توبه از زهد ريا کرد
  • اگر امام جماعت طلب کند امروز
    خبر دهيد که حافظ به مي طهارت کرد
  • نزدي شاه رخ و فوت شد امکان حافظ
    چه کنم بازي ايام مرا غافل کرد
  • نفاق و زرق نبخشد صفاي دل حافظ
    طريق رندي و عشق اختيار خواهم کرد
  • عدو با جان حافظ آن نکردي
    که تير چشم آن ابروکمان کرد
  • غزليات عراقيست سرود حافظ
    که شنيد اين ره دلسوز که فرياد نکرد
  • گفتمش سلسله زلف بتان از پي چيست
    گفت حافظ گله اي از دل شيدا مي کرد
  • گر اين نصيحت شاهانه بشنوي حافظ
    به شاهراه حقيقت گذر تواني کرد
  • رساند رايت منصور بر فلک حافظ
    که التجا به جناب شهنشهي آورد
  • خرم دل آن که همچو حافظ
    جامي ز مي الست گيرد
  • حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
    که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
  • بر آستانه تسليم سر بنه حافظ
    که گر ستيزه کني روزگار بستيزد
  • بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او
    به سمع پادشه کامگار ما نرسد
  • چشمت از ناز به حافظ نکند ميل آري
    سرگراني صفت نرگس رعنا باشد
  • دوش از اين غصه نخفتم که رفيقي مي گفت
    حافظ ار مست بود جاي شکايت باشد
  • دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش
    گر شرابش ز کف ساقي مه وش باشد
  • به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ
    چو غنچه پيش تواش مهر بر دهن باشد
  • آن نيست که حافظ را رندي بشد از خاطر
    کاين سابقه پيشين تا روز پسين باشد
  • حافظ از بهر تو آمد سوي اقليم وجود
    قدمي نه به وداعش که روان خواهد شد
  • ز راه ميکده ياران عنان بگردانيد
    چرا که حافظ از اين راه رفت و مفلس شد
  • منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
    دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد
  • آلوده اي تو حافظ فيضي ز شاه درخواه
    کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد
  • مطرب از گفته حافظ غزلي نغز بخوان
    تا بگويم که ز عهد طربم ياد آمد
  • ز خانقاه به ميخانه مي رود حافظ
    مگر ز مستي زهد ريا به هوش آمد
  • چون صبا گفته حافظ بشنيد از بلبل
    عنبرافشان به تماشاي رياحين آمد
  • بباختم دل ديوانه و ندانستم
    که آدمي بچه اي شيوه پري داند
  • ز شعر دلکش حافظ کسي بود آگاه
    که لطف طبع و سخن گفتن دري داند
  • به تماشاگه زلفش دل حافظ روزي
    شد که بازآيد و جاويد گرفتار بماند
  • ز مهرباني جانان طمع مبر حافظ
    که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
  • حافظ چو ترک غمزه ترکان نمي کني
    داني کجاست جاي تو خوارزم يا خجند
  • حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت
    کامگارا نظري کن سوي ناکامي چند
  • همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود
    که ز بند غم ايام نجاتم دادند
  • حافظ ابناي زمان را غم مسکينان نيست
    زين ميان گر بتوان به که کناري گيرند
  • بسوخت حافظ و بويي به زلف يار نبرد
    مگر دلالت اين دولتش صبا بکند
  • ز ديده خون بچکاند فسانه حافظ
    چو ياد وقت زمان شباب و شيب کند
  • ره نبرديم به مقصود خود اندر شيراز
    خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند
  • با چشم پرنيرنگ او حافظ مکن آهنگ او
    کان طره شبرنگ او بسيار طراري کند
  • کشته غمزه تو شد حافظ ناشنيده پند
    تيغ سزاست هر که را درد سخن نمي کند
  • زاهد ار رندي حافظ نکند فهم چه شد
    ديو بگريزد از آن قوم که قرآن خوانند
  • خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
    که بستگان کمند تو رستگارانند
  • حافظ دوام وصل ميسر نمي شود
    شاهان کم التفات به حال گدا کنند
  • سر مکش حافظ ز آه نيم شب
    تا چو صبحت آينه رخشان کنند
  • گفتم دعاي دولت او ورد حافظ است
    گفت اين دعا ملايک هفت آسمان کنند
  • جناب عشق بلند است همتي حافظ
    که عاشقان ره بي همتان به خود ندهند
  • حافظ اين خرقه که داري تو ببيني فردا
    که چه زنار ز زيرش به دغا بگشايند
  • قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد
    کاين معامل به همه عيب نهان بينا بود