نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
منطق الطير عطار
من چو با او برنمي آيم به زور
در
دلم از غبن آن افتاد شور
عشوه ابليس از تلبيس تست
در
تو يک يک آرزو ابليس تست
گر کني يک آرزوي خود تمام
در
تو صد ابليس زايد والسلام
من به دينش مي کنم آهنگ سخت
زانک
در
دنياي من زد چنگ سخت
حق تعالي کرده لاشي نام او
تو به جان آويخته
در
دام او
هرک
در
يک ذره لاشي گم بود
کي بود ممکن که او مردم بود
هرک رابگسست
در
لاشي ء دم
او بود صد باره از لاشي کم
اين همه آتش ترا
در
پيش و پس
نيست ممکن گر نسوزي هر نفس
خواجه اي مي گفت
در
وقت نماز
کاي خدا رحمت کن و کارم بساز
تو ز ناز خود نگنجي
در
جهان
مي خرامي از تکبر هر زمان
پاک ديني گفت مشتي حيله جوي
مرد را
در
نزع گردانند روي
ديگري گفتش که من زر دوستم
عشق زر چون مغز شد
در
پوستم
مرد معني باش
در
صورت مپيچ
چيست معني اصل صورت چيست ، هيچ
زر که مشغولت کند از کردگار
بت بود ،
در
خاکش افکن زينهار
زر اگر جايي به غايت
در
خورست
هم براي قفل فرج استر است
ليک صبرم هست تا
در
زير دار
نردبانت از زير بکشد روزگار
در
جهان چندانک آويزت بود
هر يکي صد آتش تيزت بود
تو فراغت جويي اندر مشغله
چون نيابي،
در
تو افتد ولوله
چون ترا
در
دست جان نتوان گذاشت
مال و ملک و اين و آن نتوان گذاشت
واو را بين
در
ميان خون قرار
پس الف را بين ميان خاک خوار
شيخ مي دانست، چيزي مي نگفت
همچنان مي داشت او زر
در
نهفت
آن مريد راه و پير راهبر
هر دو مي رفتند با هم
در
سفر
وادييشان پيش آمد بس سياه
واشکارا شد
در
آن وادي دو راه
شيخ راگفتا چو شد پيدا دو راه
در
کدامين ره رويم اين جايگاه
در
حساب يک جو از زر حرام
موي بشکافد به طراري مدام
باز
در
دين چون خر لنگ آيد او
دست زير سنگ بي سنگ آيد او
هرک را زر راه زد، گم ره بماند
پاي بسته
در
درون چه بماند
رفت شيخ بصره پيش رابعه
گفت اي
در
عشق صاحب واقعه
هر دو نگرفتم به يک دست آن زمان
اين درين دستم گرفتم آن
در
آن
مرد دنيا جان و دل
در
خون نهد
صد هزاران دام ديگر گون نهد
وارث او را بود آن زر حلال
او بماند
در
غم و زور وبال
چون درين ره مي نگنجد موي
در
نيست کس را گنج گنج و روي زر
گر قدم
در
ره نهي اي هم چو مور
از سر مويي بگيرندت به زور
گرچه بودي مرغ زيرک از کمال
بانگ مرغي کردت آخر
در
جوال
شاه مرغانم
در
آن قصر بلند
چون کشم آخر درين وادي گزند
هيچ عاقل رفت از باغ ارم
تا که بيند
در
سفر داغ و الم
گفت اين قصر مرا
در
هيچ حال
هيچ باقي هست از حسن و کمال
هر کسي گفتند
در
روي زمين
هيچ کس نه ديد و نه بيند چنين
بوالعجب دامي بسازد از هوس
تا مگر
در
دامش افتد يک مگس
خانه آن عنکبوت و آن مگس
جمله ناپيدا کند
در
يک نفس
هست دنيا، وانک دروي ساخت قوت
چون مگس
در
خانه آن عنکبوت
يا بنه اين سروري ديگر مکن
يا ز سربازي بنه
در
سرمکن
در
گذر زين خاکدان پر غرور
چند پيمايي جهان اي ناصبور
چشم همت برگشاي و ره ببين
پس قدم
در
ره نه و درگه ببين
چون رسانيدي بدان درگاه جان
خود نگنجي تو ز عزت
در
جهان
بس سبک مردي گران جان مي دويد
در
بياباني به درويشي رسيد
آتشي
در
پيش و راهي سخت دور
تن ضعيف و دل اسير و جان نفور
تو ز جمله فارغ و پرداخته
در
ميان کاري چنين برساخته
تا نپردازي تو از نفس خسيس
در
نجاست گم شد اين جان نفيس
عشق او آمد مرا
در
پيش کرد
عقل من بر بود و کار خويش کرد
صفحه قبل
1
...
1695
1696
1697
1698
1699
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن