167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • صد هزاران مرغ در راه آمدند
    سايه وان ماهي و ماه آمدند
  • شورشي بر وي پديد آمد به زور
    گفت يا رب در دلم افتاد شور
  • با چنين درگه که در رفعت تر است
    اين چنين خالي ز مشتاقان چراست
  • در بياباني که طاوس فلک
    هيچ مي سنجد درو بي هيچ شک
  • کي بود مرغي دگر را در جهان
    طاقت آن راه هرگز يک زمان
  • پس بدو گفتند اي داناي راه
    بي ادب نتوان شدن در پيش شاه
  • هر يکي راهست در دل مشکلي
    مي ببايد راه را فارغ دلي
  • زآنک مي دانيم کين راه دراز
    در ميان شبهه ندهد نور باز
  • دل چو فارغ گشت، تن در ره دهيم
    بي دل و تن سر بدان درگه نهيم
  • هر دو آنجا برکشيدند آن زمان
    غلغلي افتاد ازيشان در جهان
  • لحن ايشان هرکه را در گوش شد
    بي قرار آمد ولي مدهوش شد
  • چون تو جويايي و ماجويان راست
    در ميان ما تفاوت از چه خاست
  • تو مکن در يک نفس طاعت رها
    پس منه طاعت چو کردي بر بها
  • در بن دريا فکنده بود شست
    شه سلامش کرد و درپيشش نشست
  • خونيي را کشت شاهي در عقاب
    ديد آن صوفي مگر او را به خواب
  • در بهشت عدن خندان مي گذشت
    گاه خرم گه خرامان مي گذشت
  • صوفيش گفتا تو خوني بوده اي
    دايما در سرنگوني بوده اي
  • هرک چشم دولتي بر وي فتاد
    جانش در يک دم به صد سر پي فتاد
  • پير ما لابد راه آمد ترا
    در همه کاري پناه آمد ترا
  • نه ترا چشمست و نه ره کوته است
    پير در راهت قلاوز ره است
  • شاه با او گفت اي درويش من
    چيست کار تو بگو در پيش من
  • پيرمردي ام معيل و بارکش
    روز و شب در دشت باشم خارکش
  • کوههاي آتشين در ره بسيست
    وين چنين کاري نه کار هرکسيست
  • صد هزاران سر درين ره گوي شد
    بس که خونها زين طلب در جوي شد
  • صد هزاران خلق همچون کرم زرد
    زار مي ميرند در دنيا به درد
  • ما اگر آخر درين ميريم خوار
    به که در عين نجاست زار زار
  • چون خطاها در جهان بسيارهست
    يک خطا ديگر همان انگار هست
  • عشق چون در سينه منزل گرفت
    جان آن کس راز هستي دل گرفت
  • مرد را اين درد در خون افکند
    سرنگون از پرده بيرون افکند
  • مرد چون افتاد در بحر خطر
    کي خورد يک لقمه هرگز بي خبر
  • هفته اي باژنده در گوشه
    گرسنه افتاده بد بي توشه اي
  • آتشي افتاد اندر جان پير
    در تگ استاد و برآمد زو نفير
  • عاقبت مي رفت چون ديوانه اي
    خويش را افکند در ويرانه اي
  • چون در آن ويرانه شد خوار و دژم
    ديد با جاروب خود غربال هم
  • چون نهادي نان تنها در کنار
    درفزودم نان خورش، منت بدار
  • در خزانه ات جامها جمله بسوخت
    کين همه ژنده همي بايست دوخت
  • کار آسان نيست با درگاه او
    خاک مي بايد شدن در راه او
  • رابعه در راه کعبه هفت سال
    گشت بر پهلو زهي تاج الرجال
  • چون بديدم روز بازاري چنين
    او فکندي در رهم خاري چنين
  • يا مرا در خانه من ده قرار
    يا نه اندر خانه خويشم گذار
  • بود در کنجي يکي ديوانه خوار
    پيش او شد آن عزيز نامدار
  • نيم سارخکي چو در نمرود شد
    مغز آن سرگشته دل پر دود شد
  • چون مگس آلوده باشد بي خلاف
    کي رسد سيمرغ را در کوه قاف
  • مدتي ديگر ز راه افتاده بود
    در همه نوعي گناه افتاده بود
  • بعد از آن دردي درآمد در دلش
    وز خجالت کار شد بس مشکلش
  • روز و شب چون قليه وي بر تابه اي
    دل پر آتش داشت در خونابه اي
  • گر غباري در رهش پيوست بود
    ز آب چشم او همه بنشست بود
  • گفت مي گويد خداوند جهان
    چون در اول توبه کردي اي فلان
  • بازآي آخر که در بگشاده ايم
    تو غرامت کرده باز ايستاده ايم
  • يک شبي روح الامين در سد ره بود
    بانگ لبيکي ز حضرت مي شنود