167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • خه خه اي موسيچه موسي صفت
    خيز موسيقار زن در معرفت
  • سر بزن نمرود را همچون قلم
    چون خليل اله در آتش نه قدم
  • قهقهه در شيوه اين راه زن
    حلقه بر سندان دار الله زن
  • کوه خود در هم گداز از فاقه اي
    تا برون آيد ز کوهت ناقه اي
  • چون بلي نفس گرداب بلاست
    کي شود کار تو در گرداب راست
  • گر شود اين آهنت چون موم نرم
    تو شوي در عشق چون داود گرم
  • خه خه اي طاوس باغ هشت در
    سوختي از زخم مار هفت سر
  • صحبت اين مار در خونت فکند
    وز بهشت عدن بيرونت فکند
  • گر خلاصي باشدت زين مار زشت
    آدمت با خاص گيرد در بهشت
  • همچو يوسف بگذر از زندان و چاه
    تا شوي در مصر عزت پادشاه
  • گر بود از ماهي نفست خلاص
    مونس يونس شوي در بحر خاص
  • چون بود طوق وفا در گردنت
    زشت باشد بي وفايي کردنت
  • مرحبا اي مرغ زرين، خوش درآي
    گرم شو در کار و چون آتش درآي
  • چون شوي در کار حق مرغ تمام
    تو نماني حق بماند والسلام
  • جمله گفتند اين زمان در دور کار
    نيست خالي هيچ شهر از شهريار
  • زانک چون کشور بود بي پادشاه
    نظم و ترتيبي نماند در سپاه
  • حله اي بود از طريقت در برش
    افسري بود از حقيقت بر سرش
  • تيز وهمي بود در راه آمده
    از بد وز نيک آگاه آمده
  • آنک بسم الله در منقار يافت
    دور نبود گر بسي اسرار يافت
  • مي گذارم در غم خود روزگار
    هيچ کس را نيست با من هيچ کار
  • با سليمان در سخن پيش آمدم
    لاجرم از خيل او بيش آمدم
  • نامه او بردم و باز آمدم
    پيش او در پرده هم راز آمدم
  • هرک مذکور خداي آمد به خير
    کي رسد در گرد سيرش هيچ طير
  • سالها در بحر و بر مي گشته ام
    پاي اندر ره به سر مي گشته ام
  • وادي و کوه و بيابان رفته ام
    عالمي در عهد طوفان رفته ام
  • با سليمان در سفرها بوده ام
    عرصه عالم بسي پيموده ام
  • جان فشانيد و قدم در ره نهيد
    پاي کوبان سر بدان درگه نهيد
  • هست ما را پادشاهي بي خلاف
    در پس کوهي که هست آن کوه قاف
  • در حريم عزتست آرام او
    نيست حد هر زفاني نام او
  • صد هزاران پرده دارد بيشتر
    هم ز نور و هم ز ظلمت پيش در
  • در دو عالم نيست کس را زهره اي
    کو تواند يافت از وي بهره اي
  • دايما او پادشاه مطلق است
    در کمال عز خود مستغرق است
  • لاجرم هم عقل و هم جان خيره ماند
    در صفاتش با دو چشم تيره ماند
  • در کمالش آفرينش ره نيافت
    دانش از پي رفت و بينش ره نيافت
  • روي آن دارد که حيران مي رويم
    در رهش گريان و خندان مي رويم
  • در ميان چين فتاد از وي پري
    لاجرم پر شورشد هر کشوري
  • آن پر اکنون در نگارستان چينست
    اطلبو العلم و لو بالصين ازينست
  • گر نگشتي نقش پر او عيان
    اين همه غوغا نبودي در جهان
  • شوق او در جان ايشان کار کرد
    هر يکي بي صبري بسيار کرد
  • عزم ره کردند و در پيش آمدند
    عاشق او دشمن خويش آمدند
  • معنيي در هر هزار آواز داشت
    زير هر معني جهاني راز داشت
  • شد در اسرار معاني نعره زن
    کرد مرغان را زفان بند از سخن
  • گلستانها پر خروش از من بود
    در دل عشاق جوش از من بود
  • بازگويم هر زمان رازي دگر
    در دهم هر ساعت آوازي دگر
  • چون کند معشوق من در نوبهار
    مشک بوي خويش بر گيتي نثار
  • من چنان در عشق گل مستغرقم
    کز وجود خويش محو مطلقم
  • در سرم از عشق گل سودا بس است
    زانک مطلوبم گل رعنا بس است
  • گل که حالي بشکفد چون دلکشي
    از همه در روي من خندد خوشي
  • هدهدش گفت اي به صورت مانده باز
    بيش از اين در عشق رعنايي مناز
  • گل اگر چه هست بس صاحب جمال
    حسن او در هفته اي گيرد زوال