167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • بارها سيلاب را در نيمه راه افکنده ام
    آهنين پايي چو من در حلقه زنجير نيست
  • اختلافي نيست در گفتار ما ديوانگان
    بيش از يک ناله در صد حلقه زنجير نيست
  • در دل پاکان ندارد ره نسيم انقلاب
    آب را در صلب گوهر بيمي از تغيير نيست
  • باد نخوت در کلاه سرفرازان جهان
    چون هوا يک لحظه افزون در حبابي بيش نيست
  • در سر مشکل پسندان نشأه انصاف نيست
    ورنه در تعمير دلها، درد کم از صاف نيست
  • از جوانان پاکداماني طمع کردن خطاست
    در بهاران آبها در جويباران صاف نيست
  • نيست در چشم بصيرت خال اگر صائب ترا
    نقطه شک در سراپاي کتاب عشق نيست
  • نيست اگر آب حيا در چشم گردون گو مباش
    شکرلله تخم اميدي مرا در خاک نيست
  • پاس اوقات شريف از در گشودن مانع است
    کعبه حاجت روا در بسته از امساک نيست
  • هيچ نخلي همچو رز در بوستان چالاک نيست
    هيچ دستي در جهان بالاي دست تاک نيست
  • باده بي درد در ميخانه افلاک نيست
    دانه بي دام در وحشت سراي خاک نيست
  • ديده اهل هوس دايم بود در سير و دور
    نقطه را آسودگي در قرعه رمال نيست
  • در غريبي مي نمايد فکر صائب خويش را
    نکهت گل تا بود در گلستان معلوم نيست
  • در دل سختت ندارد رحم آتشدست راه
    خون گرم لعل در کان بدخشان تو نيست
  • در دبستان، لوح هيهات است ماند رو سفيد
    در جهان آفرينش سينه اي بي آه نيست
  • در بساط خامشان باشد مگر مغز سخن
    ورنه حرفي غير حرف پوچ در افواه نيست
  • يک دل آسوده نتوان يافت در زير فلک
    در بساط آسيا يک دانه نشکسته نيست
  • در وصال و هجر، داغ عشقبازان تازه است
    در خزان و نوبهار اين گلستان افسرده نيست
  • يک دل آسوده نتوان يافت در اين نه صدف
    در محيط آفرينش گوهر سنجيده نيست
  • ماه در گردون نوردي چون دل آواره نيست
    در بساط آسمان اين کوکب سياره نيست
  • در ضعيفان مي گريزند اقويا روز سياه
    شير را در پرده شب از نيستان چاره نيست
  • بعد ايامي که درهاي اجابت باز شد
    آه در دل همچو جوهر ريشه در فولاد داشت
  • در گلستاني که عمر ما به دلتنگي گذشت
    خنده ها در آستين هر غنچه تصوير داشت
  • ساقي ما در مروت هيچ خودداري نکرد
    نشأه انجام را در ساغر آغاز داشت
  • بار بر دلها شود در پله افتادگي
    هر که در ايام دولت باري از دل برنداشت
  • در بهارستان بي رنگي، گل بي خار ما
    خار در پيراهن از انديشه باطل نداشت
  • در غريبي از لباس سلطنت شد کامياب
    در وطن هر کس چو ماه مصر پيراهن نداشت
  • تا نهادم پاي در وحشت سراي روزگار
    عمر من در فکر آزادي چو زنداني گذشت
  • سنبل فردوس شد در خوابگاه نيستي
    آنچه ز ايام حياتم در پريشاني گذشت
  • هر که دارد قامت رعناي او را در نظر
    مي رود دايم سراسر در خيابان بهشت
  • قانعان را در دل خرسند آه سرد نيست
    ره نمي باشد خزان را در گلستان بهشت
  • گاه در آغوش گل، گه در کنار آفتاب
    شبنمي بنگر چها از ديده بيدار يافت
  • خودنمايي شيوه ما نيست در راه طلب
    گرد ما را هيچ کس در دامن صحرا نيافت
  • زندگاني در ميان خلق صائب مشکل است
    ورنه عريان مي توان در خانه زنبور رفت
  • در شکست آرزو زنهار کوتاهي مکن
    تا تواني خاروخس در چشم دنيا کرد رفت
  • در کدامين ساعت سنگين ندانم کوه غم
    در زمين سينه ما خاکساران جا گرفت
  • در کمان سخت نتوان حفظ کردن تير را
    آه جا در خاطر غمناک نتواند گرفت
  • رنگ ريزي هاي پي در پي تماشاکردني است
    در گلستانت دم سرد خزان خواهد گرفت
  • در خرابات مغان منزل نمي بايد گرفت
    چون گرفتي، کين کس در دل نمي بايد گرفت
  • چشم بد بسيار دارد در کمين آسودگي
    چون سپند آرام در محفل نمي بايد گرفت
  • کلک صائب جوهر خود گر چنين خواهد نمود
    در دل ياقوت خواهد برق غيرت در گرفت
  • ز بستن ديده شهباز در فکر شکار افتد
    کند در پرده مشق دلبري پوشيدن چشمت
  • نيست در جستن درمان دل کم حوصله را
    در طلبکاري درد تو شتابي که مراست
  • در سيه خانه ليلي نبو مجنون را
    با خيال تو حضوري که مرا در شبهاست
  • هر دري شارع صد قافله تفرقه است
    زود بر در زن ازان خانه که در بسيارست
  • از تماشاي گهر نعل در آتش دارد
    ورنه در سينه غواص نفس بسيارست
  • در وطن اهل هنر داغ غريبي دارند
    در صدف گرد يتيمي به جبين گهرست
  • ساکن از شيشه ساعت نشود ريگ روان
    گر چه در جسم بود روح همان در سفرست
  • در ره عشق که در هر قدمش صد خطرست
    ديده آبله را هر مژه از نيشترست
  • حال روشن گهران را همه کس مي داند
    هر چه در خانه آيينه بود، در نظرست