167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • عقل تو چون در سر مويي بسوخت
    هر دو لب بايد ز پرسيدن بدوخت
  • مي نداند در درون پرده راز
    کي شود بر چون تويي اين پرده باز
  • هست کاري پشت و رو نه سر نه پاي
    روي در ديوار و پشت دست خاي
  • گر تو خواني ناکس خويشم دمي
    هيچ کس در گرد من نرسد همي
  • هندوي با داغ را مفروش تو
    حلقه اي کن بنده را در گوش تو
  • هرکه را خوش نيست دل در درد تو
    خوش مبادش زانک نيست او مرد تو
  • يا رب آگاهي ز يا ربهاي من
    حاضري در ماتم شبهاي من
  • ماتمم از حد بشد سوري فرست
    در ميان ظلمتم نوري فرست
  • پاي مرد من در اين ماتم تو باش
    کس ندارم دست گيرم هم تو باش
  • ذره ام لا شده در سايه اي
    نيست از هستي مرا سايه اي
  • تا مگر چون ذره سرگشته من
    درجهم دستي زنم در رشته من
  • همچو شبنم آمدند از بحر جود
    خلق عالم بر طفيلش در وجود
  • حق چو ديد آن نور مطلق در حضور
    آفريد از نور او صد بحر نور
  • چون شد آن نور معظم آشکار
    در سجود افتاد پيش کردگار
  • حق بداشت آن نور را چون مهر و ماه
    در برابر بي جهت تا ديرگاه
  • چون بديد آن نور روي بحر راز
    جوش در وي اوفتاد از عزو ناز
  • در طلب بر خود بگشت او هفت بار
    هفت پرگار فلک شد آشکار
  • داعي ذرات بود آن پاک ذات
    در کفش تسبيح زان کردي حصات
  • در همه کاري چو او بود اوستاد
    کار اوست آنرا که اين کار اوفتاد
  • در پناه اوست موجودي که هست
    وز رضاي اوست مقصودي که هست
  • پيرعالم اوست در هر رسته اي
    هرچ ازو بگذشت خادم دسته اي
  • آنچ از خاصيت او بود و بس
    آن کجا در خواب بيند هيچ کس
  • کافران را داده مهلت در عقاب
    نا فرستاده به عهد او عذاب
  • بوده از عز و شرف ذوالقلتين
    ظل بي ظلي او در خافقين
  • قبله گشته خاک او از حرمتش
    مسخ منسوخ آمده در امتش
  • کرده چاهي خشک را در خشک سال
    قطره آب دهانش پر زلال
  • ماه از انگشت او بشکافته
    مهر در فرمانش از پس تافته
  • گشته در خير البلاد او رهنمون
    و هو خيرالخلق في خير القرون
  • کعبه زو تشريف بيت الله يافت
    گشت ايمن هرکه در وي راه يافت
  • جبرئيل از دست او شد خرقه دار
    در لباس دحيه زان گشت آشکار
  • خاک در عهدش قوي تر چيز يافت
    مسجدي يافت و طهوري نيز يافت
  • در شدن گفته ارحنا يا بلال
    تا برون آيم ازين ضيق خيال
  • باز در باز آمدن آشفته او
    کلميني يا حميرا گفته او
  • عقل را در خلوت او راه نيست
    علم نيز از وقت او آگاه نيست
  • چون به خلوت جشن سازد با خليل
    گر بسوزد در نگنجد جبرئيل
  • چو به نزديک او شد از نعلين دور
    گشت در وادي المقدس غرق نور
  • گفت يا رب ز امت او کن مرا
    در طفيل همت او کن مرا
  • برگشادي مشکل ما يک به يک
    تا نماندي در دل ما هيچ شک
  • باز نامد کس ز پيدا و نهان
    در دو عالم جز محمد زان جهان
  • وصف او در گفت چون آيد مرا
    چون عرق از شرم خون آيد مرا
  • هر دو گيتي گرد خاک پاي تست
    در گليمي خفته اي، چه جاي تست
  • محو شد شرع همه در شرع تو
    اصل جمله کم ببود از فرع تو
  • نه کسي در گرد تو هرگز رسد
    نه کسي رانيز چندين عز رسد
  • يا رسول الله بس درمانده ام
    باد در کف ، خاک بر سر مانده ام
  • روز و شب بنشسته در صد ماتمم
    تا شفاعت خواه باشي يک دمم
  • هر گهر کان از زفان افشانده ام
    در رهت از قعر جان افشانده ام
  • حاجتم آنست اي عالي گهر
    کز سر فضلي کني در من نظر
  • در تحير طفل مي زد دست و پاي
    آب بردش تا بناب آسياي
  • خواست شد در ناو مادر کان بديد
    شد سوي درز آب حالي برکشيد
  • چون در آن گرداب حيرت اوفتيم
    پيش ناو آب حسرت اوفتيم