نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان عطار
عمر تو
در
هوا بد و برباد رفته شد
تو همچنين نشسته چنين کي بود روا
بگري چو ابر و زار گري و بسي گري
در
ماتم جدايي اين هر دو آشنا
در
روز واپسين که سرانجام عمر توست
از خشت باشدت کله و از کفن قبا
رويي که ماه نو نگرفتي و نيم جو
در
زير خاک زرد شود همچو کهربا
تو
در
ميان خاک فرو مانده اي اسير
گويا زبان حال تو با حق که ربنا
بسيار چون به بيزدت و باز جويدت
نقدي نيابد از تو کند
در
دمت رها
بيچاره آدمي که فرومانده اي است سخت
در
مات خانه قدر و ششدر قضا
گه نيم جو نسنجد اگر خوانيش اسير
گه
در
جهان نگنجد اگر گوييش فتا
گر به جهان
در
چو مور حاسد جويي چو مو
موي کشانش کند مور صفت مبتلا
قامت عطار شد
در
صفت موي تو
راست چو موري نحيف گوژ چو مويي دو تا
که را به دست شود يک رفيق يکتادل
که خفته
در
بنهد هفت چارطاق دو تا
وگرچه کاسه زرين ماه مي بيني
سياه کاسگيش
در
کسوف شد پيدا
فرود حقه چرخ و وراي مهره خاک
تو
در
ميانه اين خوش بخفته اينت خطا
از آن به پيري
در
گاهواره خواهي شد
که گرچه پير شدي طفل اين رهي حقا
بدان خداي که
در
آفتاب معرفتش
به ذره اي نرسد عقل جمله عقلا
که پختگان ره و کاملان موي شکاف
چو طفلکان به شيرند
در
طريق فنا
بزرگوار خدايا مرا مسوز که من
در
اشتياق درت پخته ام بسي سودا
در
آن زمان بر خويشم رسان که مي گويم
ميان سجده که سبحان ربي الاعلي
خدايگانا امروز
در
سواد جهان
به قطع تيغ تو را ديده ام يد بيضا
به حق جود تو اي پادشاه گيتي بخش
که حشو دشمنم آتش فکند
در
احشا
بدان خداي که
در
آفتاب معرفتش
به ذره اي نرسد عقل جمله عقلا
به جان آنکه نه عالم بدو نه آدم نيز
که غرقه بود
در
انوار آيه الکبري
بدان شرف که ز اقبال بندگي شب قرب
نسيم همنفسي يافت
در
حريم رضا
به دشنه خورده آن تشنه به خون غرقه
به نوش داروي
در
زهر کشته زهرا
بدان چهل تن
در
ريگ رفته تشنه جگر
لباس آن همه يک خرقه، قوت يک خرما
به کلک و کاغذ سلطان دين نظام دوم
که
در
سه بعد محقق ازوست خط ذکا
به صائمان نهار و به قايمان
در
ليل
به ساجدان سحرگه به صابران غدا
به صادقي که اگر
در
رهش بود گردي
به هر سحر بنشاند ز چشم خون پالا
بدان بلارک خون ريز زهرپاش چو نيل
که گوهري به قطع اوست خاصه
در
هيجا
بدين قصيده که گر تک زند کسي صد قرن
نيابدش دومين
در
کراسه شعرا
وگر زني من سرگشته را به چوگان زخم
چو گوي مي دومت
در
رکاب ناپروا
مقدسا چو بدو ملک اين جهان دادي
در
آن جهانش بده نيز ملکتي والا
رخي کامد ز پيدايي چو خورشيد
کنون
در
خاک شد پنهان دريغا
بسا شخصا که از تب ريخت
در
خاک
شد از تبريز با کرمان دريغا
از هواي نفس شومت
در
حجابي مانده اي
چون هواي نفس تو بنشست برخيزد حجاب
در
شراب و شاهد دنيا گرفتار آمدي
اي دلت مست شراب نفس تا چند از شراب
چون نمي داني که روز واپسين حال تو چيست
در
غرور خود مکن بيهوده چنديني شتاب
پايي که بسي پويه بي فايده کردي
دير است که
در
دامن اندوه کشيده است
دل از شره نفس تو
در
پاي فتاده است
هر چند درين واقعه مردانه چخيده است
يارب به کرم کن نظري
در
دل عطار
کز دست دل خويش دل او بپزيده است
تا تو
در
ششدره نفس فرومانده شدي
مهره کردار دل تنگ تو زير و زبر است
عمر بگذشت و به يک ساعته اميد نماند
همچنان خواجه
در
انديشه بوک و مگر است
اي فرومانده خود چند بدارد آخر
استخواني دو که
در
چنگ قضا و قدر است
آتشي مردانه
در
آبشخور او زن تمام
ورنه آتش مي پرستد جانت يعني کافر است
در
نهاد آدمي شهوت چو طشتي آتش است
نفس سگ چون پادشاهي و شياطين لشکر است
هر دل که
در
حظيره حضرت حضور يافت
سرش سرير خود ز سراي سرور يافت
طيار گشت
در
افق غيب تا ابد
هر کو ازين سراي حوادث عبور يافت
اندر سواد فقر طلب نور دل که چشم
در
جوف هفت پرده تاريک نور يافت
در
پرده دار عشق که معشوق خويش را
عشاق کارديده به غايت غيور يافت
در
بحر راز گوهر دل غرق کن که جان
چون غرق راز گشت تجلي نور يافت
صفحه قبل
1
...
1681
1682
1683
1684
1685
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن