نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
آسمان
در
شور چشمي بيگناه افتاده است
اشک شور من نمک
در
ديده اختر زده است
در
کهنسالي مرا کرده است صيد خويش حرص
جسم من
در
زندگاني طعمه موران شده است
بوستان را
در
کنار شاخ از هر بلبلي
عيسيي
در
مهد پنداري به گفتار آمده است
مي نمايد تيغ غيرت جوهر خود
در
نيام
فقر را
در
آستين دست دعا زيبنده است
در
خزان سهل است با نظارگي حسن سلوک
تازه رويي
در
بهار از باغبان زيبنده است
طاعت از پيران، رعونت از جوانان خوشنماست
راستي
در
تير چون خم
در
کمان زيبنده است
ما عبث
در
سينه دريا نفس را سوختيم
گوهر مقصود
در
دامان ساحل بوده است
در
بساط آفرينش يک دل بيدار نيست
رگ ز غفلت
در
تن مردم ره خوابيده است
ناله من
در
دل سنگين آن بيدادگر
خنده کبکي است
در
کوه و کمر پيچيده است
مي رود زخم نمايانش سراسر
در
جگر
تيغ ما هر چند
در
زير سپر پوشيده است
نيست
در
محفل سبکدستي، و گرنه همچو جام
در
لب خاموش ما چندين خبر پوشيده است
رتبه آزادگي
در
بندگي پوشيده است
پله معراج
در
افکندگي پوشيده است
بوسه
در
لعل لب سيراب آن جان جهان
همچو جان بخشي
در
آب زندگي پوشيده است
در
کمينگاه خموشي مي توان دريافتن
آنچه از آفات
در
گويندگي پوشيده است
غفلت ارباب دولت را سبب
در
کار نيست
در
بهاران خوابها مستغني از افسانه است
بلبلان
در
زير پر سير گلستان مي کنند
برگ عيش غنچه خسبان
در
درون خانه است
دانه اميد ما
در
عهد اين بي حاصلان
در
زمين کاغذين، تخم شرار افشانده اي است
شکوه ما
در
زمان خوي آن بيدادگر
نامه
در
رخنه ديوار نسيان مانده اي است
خاطر آسوده
در
وحشت سراي خاک نيست
هست
در
زير زمين، اينجا اگر آسوده اي است
نيست ميزان تفاوت
در
ميان عارفان
اعتبار عنبر و کف
در
دل جيحون يکي است
در
کتاب آشنايي معني بيگانه نيست
اين حديث آشنا
در
دفتر بيگانگي است
هر سبکدستي که
در
فصل بهار زندگي
تخم نيکي
در
دل مردم نکارد کشتني است
بي محابا
در
ميان نازکش انداخت دست
ناخن شاهين ز رشک بهله اي
در
دل شکست
ناله کردن
در
حريم وصل، کافر نعمتي است
در
بهاران عندليب ما لب از فرياد بست
يافتم
در
سينه گرم آن بهشتي روي را
در
دل دوزخ بهشت جاودان آمد به دست
گر چه دايم
در
شکستم بود چشم شور خلق
شور من نگذاشت
در
عالم نمکداني درست
خار
در
چشمش، اگر هنگامه افروزي کند
چون شرر هر کس تواند
در
دل خارا نشست
از گرانجاني دل ما ماند
در
زندان تن
کشتي ما
در
گل از بسياري لنگر نشست
صورت احوال زاهد
در
نقاب اولي ترست
طرفه ديوي
در
پس اين پرده پندار هست
جز پريشان خاطري
در
عالم ايجاد چيست؟
غير مشتي خاروخس
در
خانه صياد چيست؟
گرنه نقاشي است آتشدست
در
صلب وجود
پيچ و تاب زلف جوهر
در
دل فولاد چيست؟
جسم ما را
در
خاک
در
آغوش نتواند گرفت
گردباد آسايش منزل نمي داند که چيست
ديده يوسف شناسان
در
غبار کثرت است
ورنه يوسف
در
ميان کاروان پيداست کيست
مي کشد
در
پرده دل همچو صيادان نفس
غنچه گل
در
کمين گوشه دستار کيست؟
سر برآورده است صائب دانه اميد را
در
چنين عهدي که
در
چشم مروت آب نيست
در
جهان ساده لوحي نقش نامحرم بود
در
حريم کعبه طاق ابروي محراب نيست
حور
در
آيينه تاريک زنگي مي شود
هيچ کس
در
ديده روشندلان معيوب نيست
ذوق طفلي
در
نمي يابند تمکين پيشگان
هر کجا ديوانه اي
در
کوچه و بازار نيست
گر مجرد سيرتي سر
در
سر زينت مکن
دشمني
در
پي ترا چون طره دستار نيست
باشد از تعبير اين خواب پريشان بي نياز
اينقدر انديشه
در
نظم جهان
در
کار نيست
مي توان
در
سينه بي کينه من روي ديد
خانه آيينه ام
در
بسته زنگار نيست
کوچه گرد بيخودي را خانمان
در
کار نيست
شاهباز لامکان را آشيان
در
کار نيست
تا نمي گردد صفير خامه صائب بلند
هايهويي
در
ميان بلبلان
در
کار نيست
کوچه گرد بيخودي را خانمان
در
کار نيست
شاهباز لامکان را آشيان
در
کار نيست
عقل بيجا
در
عنان اهل دل آويخته است
گله آهوي وحشي را شبان
در
کار نيست
حسن عالمسوز او را ساغري
در
کار نيست
چهره خورشيد را روشنگري
در
کار نيست
قطره آبي به هم پيچد بساط خواب را
در
شکست اهل غفلت لشکري
در
کار نيست
گر دهانش
در
نظر نايد، حديث او بس است
باده روحانيان را ساغري
در
کار نيست
چهره گلرنگ را پيمانه اي
در
کار نيست
نرگس مخمور را ميخانه اي
در
کار نيست
در
کمان، آتش به زير پاي دارد تير راست
عاشقان را آرميدن
در
لحد مقدور نيست
صفحه قبل
1
...
166
167
168
169
170
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن