167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • سرگشته تحويلم در قالم و در قيلم
    بنگر تو به زنبيلم هاده چه به درويشان
  • وان دم که بگويد ني در نيش هزار آري
    بيگانگيش خويشي در مذهب بي خويشان
  • از غيب يکي لعلي در غار جهان آمد
    وان لعل شده حيران در عزت کان من
  • در زير نقاب شب اين زنگيکان را بين
    با زنگيکان امشب در عشرت جان بنشين
  • در سينه خيال او وان گاه غم و غصه
    در آب حيات او وانگه خطر مردن
  • در خواب شود غافل از اين دولت بيدار
    از پوست چه شيره بودت در فشريدن
  • در کوچه کوران تو يکي روز گذشتي
    افتاد دو صد خارش در ديده کوران
  • در اين دريا چه کشتي و چه تخته
    در اين بخشش چه نزديکان چه دوران
  • در و بام مرا دي مي شکستي
    درآ امروز از در همچنين کن
  • اگر دوران دليل آرد در آن قال
    تخلف ديده اي در روي او مال
  • شود ديده گذاره سوي بي سو
    در او انوار در انوار مي بين
  • گر در دل او نمي نشيند
    خوش در دل ما نشسته است آن
  • در عشق خوديم جمله بي دل
    در روي خوديم مست و حيران
  • در ما نگريد و در رخ عشق
    ما خواجه عجبتريم يا آن
  • ايمان عشق است و کفر ماييم
    در کفر نگه کن و در ايمان
  • در آب حيات غسل کردن
    در وي تن خويش را بشستن
  • در پوست من و تو همچو انگور
    در شيره کجا تو و کجا من
  • جان ها که پريد دوش در خواب
    در عالم غيب شد پريشان
  • دلبر بيگانه صورت مهر دارد در نهان
    گر زبانش تلخ گويد قند دارد در دهان
  • لطف خود پيدا کند در آب باران ناگهان
    باز در گلشن درآيد سر برآرد از زمين
  • آنک لاشرقيه بوده ست و لاغربيه
    زانک شرق و غرب باشد در زمين و در زمان
  • آفتاب آفتابم آفتابا تو برو
    در چه مغرب فرورو باش در زندان من
  • چون نهد پا در دماغ سرکشان روزگار
    در زمان سجده کنان گردند همچون خادمان
  • عاشقان صورتي در صورتي افتاده اند
    چون مگس کز شهد افتد در طغار دوغگين
  • شاه تبريزي کريمي روح بخشي کاملي
    در فرازي در وصال و ملک باز راستين
  • ابر چون ديد که در زير تتق خوبانند
    برفشانيد نثار گهر و در عدن
  • ابر چون ديد که در زير تتق خوبانند
    برفشانيد نثار گهر و در عدن
  • بس بديدم نقش ها در نور فقر
    بس بديدم نقش جان در روش من
  • هر که او اندر دل نوح است رست
    هر که در پستي است در دريا فکن
  • فرمود مشکلاتي در وي عجب عظاتي
    خامش در زبان ها آن مي نيايد آسان
  • چون شد گرو گليمي بهر در يتيمي
    با فتنه عظيمي تو دست در کمر کن
  • ماييم ذره ذره در آفتاب غره
    از ذره خاک بستان در ديده قمر کن
  • جاني که برفروزد در عشق تو بسوزد
    خواهي که تازه گردد در حوض کوثرش زن
  • زان جام بي دريغ در انديشه ها بريز
    در بيخودي سزاي دل خودپسند کن
  • در مطبخ خدا اگرت قوت روح نيست
    آن گاه سر در آخر اين گوسفند کن
  • در مرغزار غيرت چون شير خشمگين
    در خونم اي دو ديده چرا مي کني مکن
  • در طره هاش نسخه اياک نعبد است
    در چشم هاش غمزه اياک نستعين
  • چنگ به من درزدي چنگ مني در کنار
    تار که در زخمه ام سست شود بگسلان
  • خانه خرابي گرفت ز آنک قنق زفت بود
    هيچ نگنجد فلک در در و دهليز من
  • مست جام حق شوم فاني مطلق شوم
    پر برآرم در عدم برپرم در لامکان
  • گر در نعيمم در زر و سيمم
    بي تو يتيمم درمان ما کن
  • مريخيم و جز خون نبود
    در طالع من در اختر من
  • آن کس که منم خاک در او
    مي کوبد او بام و در من
  • خيز ببند آن در اما چه سود
    قارع در گشت دو صد درشکن
  • اين در رحمت که گشادي مبند
    اي در تو قبله هر ممتحن
  • در نظرش روشني چشم من
    در رخ او باغ و تماشاي من
  • بر در من کيست که در مي زند
    جان و جهان است و تمناي من
  • بسي خورشيد افلاکي نهان در جسم هر خاکي
    بسي شيران غرنده نهان در صورت آهو
  • در ميان هفت دريا دامن تو خشک کو
    در ميان هفت دوزخ عنصر تو سرد کو
  • در درون عاريت هاي تن تو بخششي است
    در ميان جان طلب کان بخشش وهاب کو
  • در خرابات حقيقت پيش مستان خراب
    در چنان صافي نبيني درد و خس و انساب کو
  • در حساب فانيي عمرت تلف شد بي حساب
    در صفاي يار بنگر شبهت حساب کو
  • در خلاصه عشق آخر شيوه اسلام کو
    در کشوف مشکلاتش صاحب اعلام کو
  • درخور در يتيمش کي شود آن هفت بحر
    گر نظيرش هست در ارواح يا اجسام کو
  • ور در لطف ببستي در اوميد مبند
    بر سر بام برآ و ز سر بام بگو
  • اي بمرده هر چه جان در پاي او
    هر چه گوهر غرقه در درياي او
  • در نظاره عاشقان بوديم دوش
    بر شمار ريگ در صحراي او
  • جست و جويي در دلم انداختي
    تا ز جست و جو روم در جوي تو
  • مي دويد از هر طرف در جست و جو
    چشم پرخون تيغ در کف عشق او
  • آب حيوان نه که در تاريکي است
    بطلب در شب و مشتاب مرو
  • شمع بيدار نه در طشت زر است
    به زمين در تو چو سيماب مرو
  • از بس که غرقه ام چو مگس در حلاوتت
    پروا نباشدم به نظر در خصال تو
  • در پيش شمس خسرو تبريز اي فلک
    مي باش در سجود که اين شد کمال تو
  • خسرو جان شمس دين مفخر تبريزيان
    در دل تن عشق دل در دل دلدار تو
  • چو در مجلس آيم شراب است و نقل
    چو در گلشن آيم بود عبهر او
  • چو در کان روم او عقيق است و لعل
    چو در بحر آيم بود گوهر او
  • باشد سخي چون خايفي در غار ايثاري شده
    صوفي چو بوبکري بود در مصطفي آويخته
  • آن چون نهنگ آيان شده دريا در او حيران شده
    وين بحري نوآشنا در آشنا آويخته
  • خفاش در تاريکيي در عشق ظلمت ها به رقص
    مرغان خورشيدي سحر تا والضحي پا کوفته
  • آه دريغ مغز تو در ره پوست باخته
    آه دريغ شاه تو در غم مات ريخته
  • پس فکر چو بحر آمد حکمت مثل ماهي
    در فکر سخن زنده در گفت سخن مرده
  • روزه نم زمزم شد در عيسي مريم شد
    بر طارم چارم شد او در سفر روزه
  • روزه کر و فر خود خوشتر ز تو برگويد
    دربند در گفتن بگشاي در روزه
  • در رسته بازاري هر جا بده اغياري
    در جانش زده ناري آن خوني آشفته
  • اي ماهي در آتش تو جانب دريا کش
    اي پيشتر از عالم در وي سمکي بوده
  • در دولت سلطاني گر ياوه شود جاني
    يک جان چه محل دارد در خدمت جانانه
  • درپوش چنين خرقه مي گرد در اين حلقه
    مانند دل روشن در پيشگه سينه
  • جبريل همي رقصد در عشق جمال حق
    عفريت همي رقصد در عشق يکي ديوه
  • از گفتن اسرار دهان را تو ببسته
    و آن در که نمي گويم در سينه گشاده
  • تا پرده برانداخت جمال تو نهاني
    دل در سر ساقي شد و سر در سر باده
  • اين کيست بگوييد که در کون جز او نيست
    شاهي به در خانه بواب رسيده
  • لاغري جان ز ذوقت آن چنان فربه شده
    مي نگنجد در جهان در خويشتن پا کوفته
  • ذره ها اندر هوا و قطره ها در بحرها
    در دماغ عاشقانش باده و افيون شده
  • ساقي ماه رويي در دست او سبويي
    از گوشه اي درآمد بنهاد در ميانه
  • در جام رنج و شادي پوشيده اصل ما را
    در مغز اصل صافيم باقي بمانده درده
  • پنهان بود بهار ولي در اثر نگر
    زو باغ زنده گشته و در کار آمده
  • در وا شدم به جستن تو جانب فلک
    در وا نگشت ماندم دروا بسوخته
  • دست دل خويش را ديدم در خمره اي
    گفتم خواجه حکيم چيست در اين خنبره
  • چو جوششي و بخاري فتاد در دريا
    ز لذت نظرش رست در قفا ديده
  • در دل نيفتد آتشي در پيش نايد ناخوشي
    سر برنيارد سرکشي نفسي نماند اماره اي
  • آه چه ديوانه شدم در طلب سلسله اي
    در خم گردون فکنم هر نفسي غلغله اي
  • عشق و نياز و بندگي هست نشان زندگي
    در طلب تجليي در نظري و منظري
  • آب حيات جستني جامه در آب شستني
    بر در دل نشستني تا بگشايدت دري
  • در طرب و معاشقه در نظر و معانقه
    فرض بود مسابقه بر دل هر مظفري
  • يک نفسي خموش کن در خمشي خروش کن
    وقت سخن تو خامشي در خمشي تو ناطقي
  • در قدم روندگان شيخ و مريد بي عدد
    در نفس يگانگي شيخ نه و مريد ني
  • صدق نهنده هم تويي در دل هر موحدي
    نقش کننده هم تويي در دل هر مشبهي
  • در شب ابرگين غم مشعله ها درآوري
    در دل تنگ پرگره پنجره باز مي کني
  • در پي هر منوري هست يقين منوري
    در پي هر زمينيي مرتقب سماييي
  • خيالي بيند اين خفته در انديشه فرورفته
    وگر زين خواب آشفته بجستي در نعم بودي