167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • خواهم که مست باشي در ماهتاب خفته
    من بر رخت فشانده از چشم تر گلابي
  • درآمد از در دل چون خرابي
    ز مي بر آتش جانم زد آبي
  • جهان از خود همي پر ديد و خود نه
    من اين ناخوانده ام در هيچ بابي
  • برو عطار و دم درکش کزين سوز
    چو آتش در دلم افتاد تابي
  • غار غرور است در نهاد تو پنهان
    غور چنين غار آشکار نيابي
  • بي ادب آنجا مرو وگرنه کشندت
    در همه عالم چو خواستگار نيابي
  • چند روي اي فريد در پي آن گل
    خاصه تو زان سالکي که خار نيابي
  • در دو عالم ز هرچه بود و نبود
    بگسستم دگر چه مي طلبي
  • مانده ام همچو گوي در ره تو
    گم شده پا و سر چه مي طلبي
  • چند باشم نه دل نه جان بي تو
    رانده در بدر چه مي طلبي
  • اول به وصل خويش بسي وعده داديم
    واخر چو شمع در غم آنم بسوختي
  • چون شمع نيم کشته و آورده جان به لب
    در انتظار وصل چنانم بسوختي
  • گفتم که از غمان تو آهي برآورم
    آن آه در درون دهانم بسوختي
  • در بيابان عشق نعره زنان
    بي سر و پاي مي دويدستي
  • به يکي آه آتشين در راه
    پرده از پيش بر دريدستي
  • برخاست ز امتحانت يکبارگي دل من
    من خود کيم که با من در امتحان نشستي
  • اي آفتاب از ورق رويت آيتي
    در جنب جام لعل تو کوثر حکايتي
  • از مشک خط خود جگرم سوختي وليک
    دل ندهدم که در قلم آرم شکايتي
  • آب حيات در ظلمات ظلالت است
    تا کي ز عکس لعل تو يابد هدايتي
  • زلف توراست از در دربند تا ختن
    زان دل فرو گرفت زهي خوش ولايتي
  • گرچه ز قوت دل چون کوه پايداري
    در پيش عشق سرکش چون پيش باد گردي
  • بگذر ز راه دعوي در جمع اهل معني
    مرهم طلب ازيشان گر يار سوز و دردي
  • عشوه دادي مرا در اول کار
    دلم از وصل شادمان کردي
  • تا تو ز هستي خود زير و زبر نگردي
    در نيستي مطلق مرغي بپر نگردي
  • تا به ماهت نرسد چشم بد هيچ کسي
    ماه را در زره مشک فشان آوردي
  • در درون دل درآيي يک زمان
    شبروي را چونکه بيرون آمدي
  • چون کمين گيرم که بر خورشيد و ماه
    در کمال حسن افزون آمدي
  • کس نداند کور بادا چشم بد
    کان زمان در چشم ما چون آمدي
  • چون به زلف تو دست بگشاديم
    چون به موييم در فروبندي
  • تا به آزادي آمدي در کار
    سرو را بن ز بيخ بر کندي
  • چند آخر من جگر خسته
    در تو پيوندم و تو نپسندي
  • مردانه پاي در نه گر شير مرد راهي
    ورنه به گوشه اي رو گر مرد مستمندي
  • عطار مرد عشقي فاني شو از دو عالم
    کز لنگر نهادت در بند تخته بندي
  • گر عشق بتان خنجر هجران نکشيدي
    در روي زمين خوشتر ازين کار نبودي
  • از باده من خلق جهان مست بدندي
    در روي زمين يک تن هشيار نبودي
  • داني تو که جز وفا نديدي خود
    در جمله عمر تا مرا ديدي
  • بيگانه مباش چون دو چشمم را
    از خون جگر در آشنا ديدي
  • تا روي چو آفتاب بنمودي
    بس دل که چو ذره در هوا ديدي
  • مرد شنو چه باشي مردانه رو سخن دان
    چه حاصل از شنيدن چون در عيان نديدي
  • مي دان که روز معني بيرون پرده ماني
    گر در درون پرده خود را نهان نديدي
  • جانا دهني چو پسته داري
    در پسته گهر دو رسته داري
  • صد شور به پسته در فتاده است
    زان قند که مغز پسته داري
  • در تاز و جهان بگير کز حسن
    صد ابلق تنگ بسته داري
  • ننگري از ناز در زمين که دمي نيست
    سر ز تکبر بر آسمان که نداري
  • هرچه ببايد ز نيکويي همه هستت
    مثل بماند است در جهان که نداري
  • يک شکرم ده که سود بنده در آن است
    زانکه بسي افتد اين زيان که نداري
  • دلا گر سر عشقت اختيار است
    شوي در راه او بي اختياري
  • اگر خود را سر مويي شماري
    سر مويي نيايي در شماري
  • که اگر در آفتاب آيي تو يکدم
    برآرد از تو آن يک دم دماري
  • در حال جواب داد شمعش
    کاي بي سر و بن خبر نداري