167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • در حلقه سماع که درياي حالت است
    بر آتش سماع دلي بي قرار کو
  • در وادي محبت و صحراي معرفت
    مردي تمام پاک رو و اختيار کو
  • عطار سوي گوهر آن بحر موج زن
    جز در درون سينه تورا رهگذار کو
  • آهو چيني چو گياهي خورد
    در شکمش مشک شود آن گياه
  • لالاي شب در هر قدم لؤلؤ بر آورده بهم
    وز يک نسيم صبحدم لؤلؤي لالا ريخته
  • سيمين بران بسته ميان مي کرده در جام کيان
    پسته گشاده ساقيان وز پسته شکر ريخته
  • تو همچو مست سرکشي افکنده در جان مفرشي
    سلطان عشقت آتشي اندر جهان انگيخته
  • اي داده در دلها ندا، تا کرده دلها جان فدا
    سرهاي پيران هدي بر شاهراه آويخته
  • عاشق از جان به صد هزاران دل
    در تو هر دم دلي دگر بسته
  • نظري کن دلم مسوز که هست
    کار جانم در آن نظر بسته
  • چشم عطار سيل بگشاده
    دل ز هجر تو در خطر بسته
  • اي روي همچو ماهت يک پرده بر گرفته
    جان هاي بي قراران فرياد در گرفته
  • در پيش نور رويت پيران شست ساله
    با صد هزار خجلت ايمان ز سر گرفته
  • چون آفتاب رويت بر جان فکند پرتو
    عشقت به جان رسيده دل را به در گرفته
  • عطار در غم تو شادي هر دو عالم
    هم از نظر فکنده هم مختصر گرفته
  • چند باشي در حجاب خود نهان
    دلبرت صد بار آمد بار ده
  • پس در آتش چون خليل بت شکن
    جانت را شايستگي يار ده
  • خيزو بزمي در صبوحي راست کن
    يک صراحي باده ما را وام ده
  • گر سراسر نيست دردي در فکن
    نيم مستان را پياپي جام ده
  • چون اجل دامي گلوگير آمده است
    چون درآيد وقت تن در دام ده
  • با گوشه اي نشسته دست از جهان بشسته
    در پيش دردنوشان بر پاي ايستاده
  • عطار اگر دگر ره در راه دين درآيي
    دل بايدت که گردد از هرچه هست ساده
  • جانا منم ز مستي سر در جهان نهاده
    چون شمع آتش تو بر فرق جان نهاده
  • تو همچو آفتابي تابنده از همه سو
    من همچو ذره پيشت جان در ميان نهاده
  • من چون طلسم و افسون بيرون گنج مانده
    تو در ميان جانم گنجي نهان نهاده
  • از خويش پرستيدن در صومعه بنشسته
    خلق همه عالم را از خويش خبر کرده
  • يک دردي درد ما در عالم رسوايي
    صد زاهد خودبين را با دامن تر کرده
  • زلف تو چون به شبرنگ آفاق در نوشته
    خورشيد بر کمينه عزم زوال کرده
  • از ميان آب و گل برخاسته
    در ميان جان و دل پيدا شده
  • گم شدم در جست و جويت روز و شب
    چند بازت جويم اي گم ناشده
  • چون دل عطار در عالم دلي
    مي نبينم از تو خون پالا شده
  • جان ها ز راه حلق برافکنده خويشتن
    در حلقه هاي زلف تو صاحب محل شده
  • ترک رخت که هندوک اوست آفتاب
    آورده خط به خون من و در عمل شده
  • اي از کمال روي تو نقصان گرفته کفر
    وز کافري زلف تو در دين خلل شده
  • در وصف تو فريد که از چاکران توست
    سلطان عالم است بدين يک غزل شده
  • اي ز صفات لبت عقل به جان آمده
    از سر زلفت شکست در دو جهان آمده
  • پسته تو در سخن تا شکرافشان شده
    عقل ز تشوير او بسته دهان آمده
  • در طلب روي تو گرد جهان فراخ
    ابرش فکرت مدام تنگ عنان آمده
  • آنجا که نقدها را ناقد عيار خواهد
    مردان مرد بيني در اضطراب مانده
  • اي اوفتاده از ره بگشاي چشم و بنگر
    پيران راه بين را سر در طناب مانده
  • عيسي پاک رو را از سوزني شکسته
    حيران ميان اين ره چون در خلاب مانده
  • در قبه متواري لايعرفهم غيري
    محبوب ازل بوده محجوب جهان مانده
  • چون دايره سرگردان چون نقطه قدم محکم
    صد دايره عرش آسا در نقطه جان مانده
  • بشکسته دليران را از چست سواري پشت
    مرکب شده ناپيدا در دست عنان مانده
  • تا راه چنين قومي عطار بيان کرده
    جانش به لب افتاده دل در خفقان مانده
  • عشق تو طوفان و جان ها شبنمي
    شبنمي در زير طوفان مانده
  • تا شده عشق تو در جان معتکف
    جان ز سوداي تو بيجان مانده
  • همچو عطار آتشين دل خون فشان
    در ره تو صد هزاران مانده
  • دري نهفته اي تو به درياي عشق در
    ما از نهيب موج به ساحل بمانده
  • سرگشتکان کوي تو را در عتاب تو
    واحسرتا ز عشق تو حاصل بمانده