167906 مورد در 1.18 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • چون برآيد صبح همچون آفتاب
    زرد رويي در بدر دارم ز تو
  • همچو چنگي هر رگي در پرده اي
    سوي دردي راه بر دارم ز تو
  • کوه غم برگير از جانم از آنک
    دست با غم در کمر دارم ز تو
  • خيز اي عطار و سر در عشق باز
    تا کي آخر دردسر دارم ز تو
  • قطره اشکم که آن را نيست حد
    هست در هر قطره صد طوفان ز تو
  • ذره ذره در زمين و آسمان
    چند خواهم داشتن ديوان ز تو
  • در دو عالم نيست کاري با کسم
    کز همه کس فارغم بيرون ز تو
  • تا به کي بر در نهم درانتظار
    صد هزاران چشم چون گردون ز تو
  • تخت بنهادي ميان خون دل
    تا بگردند اهل دل در خون ز تو
  • يک رهم يکرنگ گردان در فنا
    چند گردم همچو بوقلمون ز تو
  • تا فريد از خويش بي اثبات گشت
    محو شد در عالم بيچون ز تو
  • عطار به وصافي گرچه به کمال آمد
    شد گنگ زبان او در وصف کمال تو
  • حلقه زلف توام دامي نهاد
    تا به حلق آويختم در دام تو
  • گفته بودي کز توام بگرفت دل
    جان بده تا خط کشم در نام تو
  • منتظر بنشسته ام تا در رسد
    از پي جان خواستن پيغام تو
  • وام داري بوسه اي و از تو من
    بيشتر دل بسته ام در وام تو
  • بوسه در کامت نگه دار و مده
    گر بدين بر خواهد آمد کام تو
  • هست در هر دو جهان تا به ابد
    همه پيدا و نهانم غم تو
  • گر درآيد به کنار تو فريد
    در ربايد ز ميانم غم تو
  • زان است شفق که طوطي چرخ
    در خون گردد ز خنده تو
  • دست گير آخر مرا از بي دلي
    غرقه گشتم در بن درياي تو
  • من به جان سوختم بگو آخر
    با شب و روز در چه کاري تو
  • از تو صد فتنه در جهان افتاد
    فتنه جمله جهاني تو
  • اگر از من کنار خواهي کرد
    روز و شب در ميان جاني تو
  • دل عطار در غمت ريش است
    مرهمي کن اگر تواني تو
  • گرفتم صد هزاران علم در مويي بدانستي
    چو مرگت سايه اندازد سر مويي چه داني تو
  • سر برون کن تا ببيني عالمي
    هر يکي را شيوه اي در کوي تو
  • تا به کوي عقل و جان کردي گذر
    معتکف شد عقل و جان در کوي تو
  • در ميان جان و دل پنهان شدي
    تا نيايد هيچ کس ره سوي تو
  • پشت گردانيد دايم از دو کون
    تا ابد عطار در پهلوي تو
  • نه ز تو بگريختم از بيم سنگ
    زانکه ديدم سنگ در پهلوي تو
  • شد زبان در وصف تو عطار را
    درفشان چون حلقه لؤلؤي تو
  • در رهت تا حشر دو سرگشته اند
    روز رومي و شب هندوي تو
  • در وادي غم تو دل مستمند ما
    خالي نبود يک نفس از جستجوي تو
  • در درون چون نافه آهوي حسن
    خون جان ها مشک شد بر بوي تو
  • آسمان را چون زمين در حقه کرد
    آرزوي حقه لؤلؤي تو
  • چون ز چشمت تيرباران در رسيد
    طاق افتاديم از ابروي تو
  • ني که بنموديم صد سحر حلال
    در صفات نرگس جادوي تو
  • چون کند از توکسي پهلو تهي
    چون همي هستند در پهلوي تو
  • اي مرقع پوش در خمار شو
    با مغان مردانه اندر کار شو
  • يا برو از حلقه مردان دين
    در ميان حلقه کفار شو
  • يا منادي کن اناالحق در جهان
    چون اناالحق گفته شد بر دار شو
  • چون حضورت نيست در مسجد دمي
    بي مرقع گرد و با زنار شو
  • عاجزي در دين و زهد خويشتن
    خيز و زين دين تهي بيزار شو
  • چند باشي در حجاب خويش تو
    عالم تجريد را عطار شو
  • اي دل به ميان جان فرو شو
    در حضرت بي نشان فرو شو
  • چون نيست يقين که محض جاني
    دم درکش و در گمان فرو شو
  • گر نيست به عز قرب راهت
    در بعد به رايگان فرو شو
  • عطار چه در مکان نشستي
    برخيز و به لامکان فرو شو
  • در کنج اعتکاف دلي بردبار کو
    بر گنج عشق جان کسي کامگار کو