167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • در هر نفسي هزار عالم را
    از پس کنم و به يک مکانم من
  • نه بنده نه آزادم نه مدت خود دانم
    اين است کنون حاصل در بتکده جان من
  • گفتم که منم اي جان در پرده مسيحايي
    صد قوم دگر ديدم سرگشته بسان من
  • چون گهر اشک من راه نظر چست بست
    چون نگرد در رخت ديده گريان من
  • هر در عشقت که دل داشت نهان از جهان
    بر رخ زردم فشاند اشک درافشان من
  • در رهت حيران شدم اي جان من
    بي سر و سامان شدم اي جان من
  • چون نديدم از تو گردي پس چرا
    در تو سرگردان شدم اي جان من
  • در فروغ آفتاب روي تو
    ذره حيران شدم اي جان من
  • در هواي روي تو جان بر ميان
    از ميان جان شدم اي جان من
  • چون رخت پيدا شد از بي طاقتي
    در کفن پنهان شدم اي جان من
  • در دل بريان من آتش مزن
    رحم کن بر ديده گريان من
  • ديده گريان من پرخون مدار
    در نگر آخر به سوز جان من
  • چند باشم در انتظار تو من
    فتنه روي چون نگار تو من
  • خشک لب مانده نعل در آتش
    تشنه لعل آبدار تو من
  • گر جهان آمده است با روزي
    سر نهم مست در کنار تو من
  • گرچه آورده اي به جان کارم
    تا به جان در شدم به کار تو من
  • در دل دارم جهاني بي تو من
    زانکه نشکيبم زماني بي تو من
  • عالمي جان آب شد در درد تو
    چون کنم با نيم جاني بي تو من
  • روي در ديوار کردم اشک ريز
    تا بميرم ناگهاني بي تو من
  • گر نکردم سود در سوداي تو
    مي کنم هر دم زياني بي تو من
  • در ره عشقش که سر گوي ره است
    صد هزاران سرور بي سر ببين
  • جان مشتي عاشق دل سوخته
    خوش نفس چون عود در مجمر ببين
  • در ميان اهل دل هر ساعتش
    غارتي نو تازه غوغايي ببين
  • در بيابان هاي بي پايان او
    هر زماني شيب و بالايي ببين
  • گر نديدي دل به زير بار عشق
    شبنمي در زير دريايي ببين
  • در غار غم تو جان ما را
    درد تو بسي است ثاني اثنين
  • گر جمله فروغ تو ببينيم
    در عين عيان ما بود شين
  • تا تواني در فناي خويش کوش
    تا شوي از خويش برخودار او
  • نقد باشد اهل دل را روز و شب
    در مقام معرفت ديدار او
  • دوزخ مردان بهشت ديگران است
    درگذر زين هر دو در زنهار او
  • اي چو گويي گشته در ميدان او
    تا ابد چون گوي سرگردان او
  • همچو گويي خويشتن تسليم کن
    پس به سر مي گرد در ميدان او
  • سوز عشقش بس بود در جان تو را
    دل منه بر وصل و بر هجران او
  • اين کمالت بس که در وادي عشق
    خويش را بيني همي حيران او
  • تن زن اي عطار و جان پروانه وار
    برفشان چون در رسد فرمان او
  • گاه از چوگان زلفش حلقه مشکين رباي
    گاه خود را گوي گردان در خم چوگان او
  • نيست دستوري که آري چهره او در نظر
    کز نظر آزرده گردد چهره زيباي او
  • اي سراسيمه مه از رخسار تو
    سرو سر در پيش از رفتار تو
  • چشم گردد ذره ذره در دو کون
    بر اميد ذره اي ديدار تو
  • چون تو هستي هر زمان در خورد تو
    پس که خواهد بود جز تو يار تو
  • چون کسي را نيست يارا در دو کون
    هست هر دم تيزتر بازار تو
  • بيش مي دانم هزار و صد هزار
    از فلک سرگشته تر در کار تو
  • مي بچربد بر جهاني خوش دلي
    در دل من ذره اي تيمار تو
  • عالمي در هستي خود مانده اند
    زين جهت شد نيست خود عطار تو
  • هرگز نساخت در ره عشاق پرده اي
    کان راست بود ترک کج پرده ساز تو
  • سر در نشيب مانده ام از غم چو مست عشق
    از شوق زلف عنبري سرفراز تو
  • چند در خون دلم گرداني
    طاقتم نيست که فرياد از تو
  • در ره عشق تو شاديم مباد
    گر نيم من به غمت شاد از تو
  • دست چون در کمر کنم با تو
    که کمر ماند بي ميان از تو
  • ني خطا گفتم که در دل توي نيست
    هم توي تويي اگر دارم ز تو