167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • نيست آري کار هر تر دامني
    سر در آن ره چون گريبان باختن
  • هرچه آن دشوار حاصل کرده اي
    در غم معشوق آسان باختن
  • تو گدا کژ بازي آخر کي رسي
    کج روا در پيش سلطان باختن
  • کي تواني يوسفي ناکرده گم
    عمر ار در ماتم آن باختن
  • از فلک بي قرار هيچ نياموختن
    در طلب درد عشق پشت دوتا ساختن
  • کار تو در بند توست کار بساز و بيا
    پيش برون کي شود کار ز ناساختن
  • کافري است از عشق دل برداشتن
    اقتدا در دين به کافر داشتن
  • خاک ره بر خود نمايان ريختن
    خويشتن را خاک اين در داشتن
  • دست بر سر پاي در گل آمدن
    خشت بالين، خاک بستر داشتن
  • دام تن در راه معني سوختن
    مرغ جان بي بال و بي پر داشتن
  • در پي شمع شريعت شب و روز
    همچو پروانه به پيمان رفتن
  • آبرو باش تو در جوي طريق
    تا تواني تو بيابان رفتن
  • برگ ره ساز که بي برگ رهي
    در چنين باديه نتوان رفتن
  • عاشقان راست مسلم نه تو را
    در ره دوست به مژگان رفتن
  • سر فدا کردن و چون عياران
    جان به کف بر در جانان رفتن
  • رازهايي که در دل پر خون است
    جمله از چشم خون فشان گفتن
  • با تو سري در ميان خواهد بدن
    کان وراي جسم و جان خواهد بدن
  • هر نفس کان در حضور او زني
    عمر تو آن است و آن خواهد بدن
  • هرچه اينجا ذره ذره مي کني
    جمله در پيشت عيان خواهد بدن
  • هر که بي او آستين در خون گرفت
    محرم آن آستان خواهد بدن
  • محرم او شو که کار هر دو کون
    محو و گم در يک زمان خواهد بدن
  • چون به حضرت زود نتوان رفت از آنک
    پرده در پرده نهان خواهد بدن
  • بر کناره مي شو از هر سايه اي
    زانکه کاري در ميان خواهد بدن
  • در بر آن کار عالي کار خلق
    اشتري بر نردبان خواهد بدن
  • در چنين جايي کجا عطار را
    يک سخن يا يک بيان خواهد بدن
  • تا همه خون خوريم در غم تو
    هرچه داريم خون توان کردن
  • دوست چون هرگز نيايد در وطن
    عاشقان را بي وطن بايد شدن
  • در ره او بر اميد وصل او
    خاک راه تن به تن بايد شدن
  • عشق چيست از خويش بيرون آمدن
    غرقه در درياي پر خون آمدن
  • ور سر کم کاستي داراي در آي
    زانکه اينجا نيست افزون آمدن
  • سرنگون رفتن درين درياي ژرف
    پس نهان چون در مکنون آمدن
  • ماه اگر در طاق گردون جفته زد
    نيست بر حق تو به استحقاق زن
  • پرده عشاق زلف رهزنت
    در نواز و بانگ بر آفاق زن
  • پرده عشاق راهي خوش بود
    راه ما در پرده عشاق زن
  • زرق در عشق تو کفر منکر است
    تيغ غمزه بر سر زراق زن
  • گر به آتش نمي زني آبي
    آتشم در دل خراب مزن
  • چون بدانستي و ديدي خويش را
    تا بميري روي در ديوار کن
  • گر جمال يار مي خواهي عيان
    چشم در خورد جمال يار کن
  • در درج عشق بر طاق دل است
    مرد دل شو جمع گرد و کار کن
  • نقطه توحيد با جان در ميان است
    گرد جان برگرد و چون پرگار کن
  • درس اسرار است نقش جان تو
    در نه تعليق و نه تکرار کن
  • گر تو را مستي و عشق بلبل است
    شب مخسب و شورشي در ما فکن
  • شير گيران جمله غوغا کرده اند
    خويش را در پيش سر غوغا فکن
  • به دست خويش در پاي خودم کش
    به دست و پاي دورانم ميفکن
  • به چشم او کز ابروي کمان کش
    به دل در تير مژگانم ميفکن
  • از سر بيداد سر سروران
    در سر آن سرو خرامان مکن
  • در بر ما يک نفس آرام گير
    از بر ما قصد شبستان مکن
  • در کوي خرابات و خرافات فتادم
    وآنگاه بشستم به ميي دامن تر من
  • وامروز درين حادثه داني به چه مانم
    در نزع فرومانده چون شمع سحر من
  • هرچند که در جهان نيم ليکن
    سرگشته تر از همه جهانم من