167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • ليکن شب و روز در خرابات
    با رود وسرود و نقل و جاميم
  • دمي کز ما برآيد بي غم او
    در آن ماتم بسي طوفان فشانيم
  • چو دريا در خروش آييم وانگه
    ز چشم خون فشان باران فشانيم
  • همچو چنگ از پرده دل زار زار
    در ره عشقش نوايي مي زنيم
  • ما ره ز قبله سوي خرابات مي کنيم
    پس در قمارخانه مناجات مي کنيم
  • نام و ننگ ما در اقصاي جهان
    گر نهان شد ور هويدا ايمنيم
  • اي ساقي درد درد در ده
    کامروز وراي کفر و دينيم
  • ما در ره يار سر ببازيم
    وانگه پس کار خود نشينيم
  • چون کون و مکان حجاب راه است
    در کون و مکان کجات جويم
  • تو با من در درون جان نشسته
    من از هر دو جهان بيرونت جويم
  • يقين دانم که در دستم کم آيي
    اگرچه هر زمان افزونت جويم
  • چو در دستم نمي آيي ز يک وجه
    از آن هر روز ديگرگونت جويم
  • نيايي ذره اي در دست هرگز
    اگر هر دم به صد افسونت جويم
  • در عشق همي بلا همي جويم
    درد دل مبتلا همي جويم
  • در بحر هزار موج عشق او
    غرقه شده و آشنا همي جويم
  • تا چند دوم به گرد عالم در
    تو با من و من که را همي جويم
  • چون شمع سحرگاه دل سوخته هر شب
    بي روي تو در سوز و گداز است چگويم
  • تا دست به زلف تو رسد در همه عمرم
    چون زلف توام کار دراز است چگويم
  • المنه لله که دلم گرچه ربودي
    از زلف تو در پرده راز است چگويم
  • گفتم که در بسته مرا چند نمايي
    گفتي که درم بر همه باز است چگويم
  • گر بر همه باز است در وصل تو جانا
    چون بر من سرگشته فراز است چگويم
  • چون نيايد سر عشقت در بيان
    همچو طفلان مهر دارم بر زبان
  • چون زبان در عشق تو بر هيچ نيست
    لب فرو بستم قلم کردم زبان
  • گفت صد دريا ز خون دل بيار
    تا در آشامم که مستم اين زمان
  • عشق با دل گشت و دل با عشق شد
    زين عجب تر قصه نبود در جهان
  • خورشيد نهاده چشم بر در
    تا تو به درآيي از شبستان
  • گردون به هزار چشم هر شب
    واله شده در تو همچو مستان
  • آنچ از رخ تو رود در اسلام
    هرگز نرود به کافرستان
  • در عشق تو نيستان که هستند
    هستند نه نيستان نه هستان
  • مشغول مشو به گل که ماراست
    پنهان ز تو خفته در گلستان
  • اي گرفته حسن تو هر دو جهان
    در جمالت خيره چشم عقل و جان
  • هاي و هوي عاشقانت هر سحر
    مي نگنجد در زمين و آسمان
  • جمله عالم همي بينم به تو
    وز تو در عالم نمي بينم نشان
  • تن همي داند که هستي بر کنار
    جان همي داند که هستي در ميان
  • ما همه عيبيم چون يابد وصال
    عيب دان در بارگاه غيب دان
  • هم جهان در جانت مي جويد مدام
    هم ز جان مي جويدت دايم جهان
  • جان ز پنهاني تو در داده تن
    تن ز پيدايي تو جان بر ميان
  • ز اشتياق در وصلت چون قلم
    مي روم بسته ميان بر سر دوان
  • ماه رويا جان من در حکم توست
    جان ببر چند آوري کارم به جان
  • جانم از شادي نگنجد در جهان
    گر دهي اي ماه زنهارم به جان
  • در راه تو نام و ننگ بازند
    از ننگ وجود نامداران
  • غلغلي در فکنده تا به فلک
    بر سر کوي تو وفاداران
  • بر سر کوه نفس در غم تو
    رهزن خويش گشته عياران
  • کشته اي تخم عشق در جانها
    هين بباران ز چشم ما باران
  • مرد عشق تو هم تويي که تويي
    دايما در جمال خود نگران
  • چون دويي راه نيست در ره تو
    جز يکي نيست ديده ديده وران
  • هرچه صد سال گرد آوردند
    با تو در باختند پاک بران
  • بر خود گيرند خرده هر دم
    در عشق تو جان خرده دانان
  • در زلف تو صد هزار دل هست
    چوبک زن تو چو پاسبانان
  • جان خود که بود که خون نگردد
    در عشق جمال چون تو جانان