167906 مورد در 0.12 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • همچو عطار در محيط وجود
    به عنايت به شست آمده ايم
  • ما مي از کاس سعادت خورده ايم
    در ازل چندين صبوحي کرده ايم
  • عار از آن داريم ازين عالم که ما
    در کنار قدسيان پرورده ايم
  • از برون پرده ما را کس نديد
    زانکه ما در اندرون پرده ايم
  • دست در عشقت ز جان افشانده ايم
    و آستيني بر جهان افشانده ايم
  • اي بسا خونا که در سوداي تو
    از دو چشم خون فشان افشانده ايم
  • وي بسا آتش که از دل در غمت
    از زمين تا آسمان افشانده ايم
  • ما ز عشقت آتشين دل مانده ايم
    دست بر سر پاي در گل مانده ايم
  • چون ز عشقت هيچ مشکل حل نشد
    دايما در کار مشکل مانده ايم
  • رشته چو يکتاست در اصلي که هست
    پس ز براي چه دوتا مانده ايم
  • در خم چوگان سر زلف تو
    گوي صفت بي سر و پا مانده ايم
  • تا در رسد اين مي تو اي عطار
    حالي ز بي مي ملاحي ايم
  • سالها بر مرکب فکرت مدام
    در ره سوداي تو مي باختيم
  • خود تو در دل بودي و ما از غرور
    يک نفس با تو نمي پرداختيم
  • چون ز جانان آتشي در جان فتاد
    جان خود چون عود مجمر سوختيم
  • چون نيامد بر سر غربيل هيچ
    پاي در گل خاک بر سر ريختيم
  • گرچه ما زيرک ترين مرغي بديم
    ليک در دامش به حلق آويختيم
  • در جهان جان حقيقت بين شديم
    وز جهان تن قدم برداشتيم
  • در خرابي همچو عطار از کمال
    گنج راحت بي الم برداشتيم
  • تا هست شديم در بقاي تو
    از هستي خويشتن فنا گشتيم
  • زانگه که به عشق اقتدا کرديم
    در عالم عشق مقتدا گشتيم
  • چون محرم عشق تو نيفتاديم
    در زير زمين چو توتيا گشتيم
  • ما ترک مقامات و کرامات گرفتيم
    در دير مغان راه خرابات گرفتيم
  • دعوي دو کون از دل خود دور فکنديم
    پس در ره جانان پي اسرار گرفتيم
  • اي بس که چو پروانه پر سوخته از شمع
    در کوي رجا دامن پندار گرفتيم
  • سر مويي ز زلف خود نموديم
    جهان را در بسي غوغا نهاديم
  • دل عطار را در عشق اين راه
    چه گويي بي سر و بي پا نهاديم
  • ما را ز دو کون نيم جان بود
    در عشق تو هم به تو سپرديم
  • بس شب که چو شمع در فراقت
    دل پر آتش به روز برديم
  • اي ساقي جان بيا که ديري است
    تا در پي نيم جرعه درديم
  • تا دردي درد او چشيديم
    دامن ز دو کون در کشيديم
  • چه خاک و چه آب کانچه ماييم
    در پرده غيب ناپديديم
  • دردا که درين باديه بسيار دويديم
    در خود برسيديم و بجايي نرسيديم
  • بويي به مشام ما رسيده است
    دير است که ما در انتظاريم
  • نه پرده ز پيش ما برافتد
    نه در پس پرده مرد کاريم
  • در گلخن تيره سر فرو برده
    گاهي مستيم و گاه هشياريم
  • با وسوسه هاي نفس شيطاني
    در حضرت حق چه مرد اسراريم
  • در راه يگانگي و مشغولي
    فارغ ز دو کون همچو عطاريم
  • مويي اگر همه خلق در من نگه نکنند
    مويي تمام بود زان زلف عنبريم
  • گر دي به صومعه در، مرد خليل بدم
    امروز پيش مغان چون گبر آزريم
  • چون شد يقين ما که تويي اصل هرچه هست
    در پرده يقين به گمان باز ننگريم
  • در کوي تو دو اسبه بتازيم مردوار
    هرگز به مرکب و به عنان باز ننگريم
  • در ره عشق تو چون جان زحمت است
    لاجرم بي زحمت جان مي زيم
  • در اميد و بيم عشقت همچو شمع
    گاه خندان گاه گريان مي زيم
  • همچو غنچه از سر تر دامني
    غرق خون سر در گريبان مي زيم
  • همچو عطار از جهان فارغ شده
    سر نهاده در بيابان مي زيم
  • اي صدف لعل تو حقه در يتيم
    عارض تو بي قلم خط زده بر لوح سيم
  • روح دهن مانده باز در سر زلفت مدام
    عقل ميان بسته چست بر سر کويت مقيم
  • اگر در جمع قرايان نشينيم
    ز سر تا پاي قرايي بباشيم
  • چو در درياي بي پايان فتاديم
    همان بهتر که دريايي بباشيم