نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
ديوان عطار
وگر
در
کفر بويي يابم از تو
ز ايمان نور بر گردون رسانم
ازين دريا که غرق اوست جانم
برون جستم وليکن
در
ميانم
چو
در
دريا جنب مي بايدم مرد
چنين لب خشک و تر دامن از آنم
کسي
در
آب حيوان تشنه ميرد
چه گويند آخر آن کس را من آنم
دلم کلي ز علم انکار بگرفت
کنون من
در
پي کار عيانم
به هيچ روي مرا نيست رستگاري روي
که هست دشمن من
در
ميان پيرهنم
کو مرا
در
درد عشقش همدمي
تا دم درد تو با همدم زنم
مي روم
در
عشق هم بر با فريد
تا قدم بر گنبد اعظم زنم
چون نتوانم که به گردت رسم
گرد به گرد
در
و بامت کنم
مدتي رازي که پنهان داشتم
در
همه عالم سمر شد چون کنم
يک نظر بر تو فکندم جان و دل
در
سر آن يک نظر شد چون کنم
در
حضور تو دل عطار را
هرچه بود از ماحضر شد چون کنم
حلقه زلف توام چون بند کرد
مانده ام چون حلقه بر
در
چون کنم
گفته اي تو پاي سر کن
در
رهم
مي ندانم پاي از سر چون کنم
دل ندارم، صبر بي دل چون کنم
صبر و دل
در
عشق حاصل چون کنم
در
بياباني که پايان کس نديد
کاروان بگذشت، منزل چون کنم
همرهان رفتند و من بي روي و راه
دست بر سر پاي
در
گل چون کنم
ناقصي کو
در
دم خر مي زيد
از دم عيسيش کامل چون کنم
گرچه بسي گرم تر از آتشم
در
طلب خويش علم چون کنم
در
هوست سر چو درانداختم
پيش کشت سر چو قلم چون کنم
در
حرم عشق چو نامحرمم
نيست مرا ره به حرم چون کنم
همچو لاله کلاه
در
خونم
چه حديث سر و کلاه کنم
سر درودم فريد را چو گياه
پس کنون کره
در
گياه کنم
همچو عطار مست عشق شوم
گر دمي
در
رخش نگاه کنم
بي رخت
در
جهان نظر چکنم
بي لبت عالمي شکر چکنم
چون ز کاهي بسي ضعيف ترم
دست با کوه
در
کمر چکنم
گفته بودي که خشک و تر
در
باز
با لب خشک و چشم تر چکنم
چون دروني تو و برون کس نيست
من چو حلقه برون
در
چکنم
در
درون کش مرا و محرم کن
تا تو باشي همه دگر چکنم
چکنم تا همه يکي بينم
به يکي
در
همه نظاره کنم
در
غم تو چون کم از يک ذره ام
هست لايق گر هوايي مي کنم
اين عجايب بين که نگذارند
در
گلخن مرا
وانگهي من عزم خلوتگاه سلطان مي کنم
تا گهرهاي حقيقت فاش کردم
در
جهان
با دل عطار دلتنگي فراوان مي کنم
همچو پروانه پر و بال زنم
در
غم تو
گر شبي پرتو آن شمع جمالت بينم
در
عالم پر حسرت بسيار بگرديدم
از خيل وفاداران ديار نمي بينم
در
چار سوي عالم شش گوشه توتويش
يک دوست نمي بينم يک يار نمي بينم
بسيار وفا جستم اندک قدم از هرکس
در
روي زمين اندک بسيار نمي بينم
گر زانکه اثر بودي
در
روي زمين کس را
زانگونه اثر کم شد کاثار نمي بينم
به دريايي
در
اوفتادم که پايانش نمي بينم
به دردي مبتلا گشتم که درمانش نمي بينم
جمله ز خودپرستي مشغول کار خويشند
در
راه او دلي را بر کار مي نبينم
اي برده به زلف کفر و دينم
وز غمزه نشسته
در
کمينم
بر باد مده مرا که ناگه
در
تو رسد آه آتشينم
در
ره او بي سر و پا مي روم
بي تبرا و تولا مي روم
در
دلم تا عشق قدس آرام يافت
من ز دل با جان شيدا مي روم
زو بپرسيدند کاخر تا کجا
گفت روزي
در
به صحرا مي روم
همچو ليلي مستمندم
در
فراقش روز و شب
همچو مجنون گرد عالم دوست جويان مي روم
در
راه حق چو محرم ايمان نبوده ايم
ايمان خود به تازگي از سر گرفته ايم
از هر دو کون گوشه ديري گزيده ايم
زنار چار کرده به بر
در
گرفته ايم
زان چشمه حيات که
در
کوي دوست بود
تا روز حشر ملک سکندر گرفته ايم
ساقيا خيز و جام
در
ده زود
که نه بهر نشست آمده ايم
صفحه قبل
1
...
1669
1670
1671
1672
1673
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن