167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • خون دل در ساغر روشندلان زيبنده است
    باده شيراز در ميناي شيرازي خوش است
  • خانه سازي، در به روي دل برآوردن بود
    از عمارت، در جهان خاک، خودسازي خوش است
  • در تن خاکي نمي گيرد دل روشن قرار
    اخگر از فکر اقامت در گريبان فارغ است
  • در فلاخن مي گذارد رهروان را کجروي
    جاده را از راستي سر در کنار منزل است
  • در جهان آفرينش ذره اي بيکار نيست
    در چنين هنگامه اي فارغ نشستن مشکل است
  • جمع دل در عالم اسباب کردن مشکل است
    حفظ خرمن در ره سيلاب کردن مشکل است
  • عشق را در پرده ناموس ديدن مشکل است
    شمع را در جامه فانوس ديدن مشکل است
  • در حريم وصل، پاس شرم نتوان داشتن
    در بهاران سر به زير پر کشيدن مشکل است
  • نيست محرومي به دل در پله دوري گران
    در ته يک پيرهن هجران کشيدن مشکل است
  • ريشه ما در زمين خاکساري محکم است
    گلبن اميد ما در چار موسم خرم است
  • در حريم سينه عشاق، غم نامحرم است
    در نزاکت خانه آيينه، دم نامحرم است
  • باده روحانيان را ساغري در کار نيست
    در خرابات محبت جام جم نامحرم است
  • فکر دنيا ره ندارد در حريم اهل دل
    جغد ماتم پيشه در باغ ارم نامحرم است
  • در فشار دل، سر دست نگارين ظالم است
    در هلاک بيگناهان تيغ خونين ظالم است
  • زير گردون نيست آسايش روان خلق را
    ريگ تا در شيشه ساعت بود در رفتن است
  • ناله مظلوم در ظالم سرايت مي کند
    زين سبب در خانه زنجير دايم شيون است
  • در حجاب خامشي با روح گلشن همزبان
    طوطيان را در پس آيينه گويا کردن است
  • در جهان آب و گل رنگ اقامت ريختن
    در گذار سيل بي زنهار لنگر کردن است
  • همچو ماهي فلس کردن جمع در بحر وجود
    در هلاک خويشتن انشاي محضر کردن است
  • عافيت کردن طلب در عالم پرشور و شر
    جستجوي سايه در صحراي محشر کردن است
  • جاي خود را گرم کردن در سراي عاريت
    عکس را در خانه آيينه منزل کردن است
  • گريه را در آستين دزديدن از چشم بدان
    شور محشر را حصاري در نمکدان کردن است
  • در دل صد چاک راز عشق پنهان داشتن
    در قفس برق جهانسوز از نيستان کردن است
  • عشق را صائب نهان در پرده دل داشتن
    در ته دامن شميم عود پنهان کردن است
  • در پريشان اختلاطي صرف کردن نقد عمر
    در زمين شوره تخم خود پريشان کردن است
  • حرف زهد خشک گفتن در ميان عارفان
    تيغ چوبين در مقام لاف عريان کردن است
  • خامشي بگزين که در ديوان قسمت مور را
    لب گشودن رخنه در ملک سليمان کردن است
  • شادي ما غافلان در زير چرخ سنگدل
    خنده کبک مست را در چنگ شاهين کردن است
  • در مجالس حرف سرگوشي زدن با يکدگر
    در زمين سينه ها تخم نفاق افشاندن است
  • ريختن رنگ اقامت در جهان بي ثبات
    در زمين کاغذين، تخم شرار افشاندن است
  • ريختن مي در گلوي زاهدان بي نمک
    آب حيوان در زمين شوره زار افشاندن است
  • جود صائب در زمان تنگدستي خوشنماست
    ورنه کار ابر در جوش بهار، افشاندن است
  • در محرم تا چه خونها در دل مردم کند
    محنت آبادي که عيدش دربدر گرديدن است
  • گر چه از خط آفتابش روي در زردي گذاشت
    همچنان ناز بهاران در دماغ حسن اوست
  • در سيه دل در نمي گيرد فسون دوستي
    دشمن خويش است هر کس دوستدار چشم توست
  • نه همين در شهر اصفاهان قيامت مي کند
    فکر صائب در همه آفاق شور انداخته است
  • چون در آيينه، روي سخت اين آهن دلان
    مي نمايد باز در ظاهر، وليکن بسته است
  • چون در آيينه، روي سخت اين آهن دلان
    مي نمايد باز در ظاهر، وليکن بسته است
  • در تجرد، رشته واري از تعلق سهل نيست
    سد آهن سوزني در راه عيسي بسته است
  • ريشه غم زعفران شد در دل غمگين مرا
    اين خزان در چاشني خوش نوبهاري داشته است
  • ناله از جا در نيارد کوه تمکين ترا
    در جواب، استادگي کهسار هم مي داشته است؟
  • حرص، صائب در بهاران است بي برگ و نوا
    برگ عيش قانعان در برگريز آماده است
  • خاکساري در بلندي ها رسا افتاده است
    آسمان اين پشته را در زير پا افتاده است
  • گر چه باشد در ضمير خاک صائب مسکنش
    از قناعت مور در تنگ شکر افتاده است
  • در ميان دارد دل تنگ مرا آسودگي
    اين شرر در ساعت سنگين به سنگ افتاده است
  • در صدف دارد خبر از اضطراب گوهرم
    بحرپيمايي که در کام نهنگ افتاده است
  • آب مي گردد به چشم حلقه بيرون در
    زان فروغي کز رخش در انجمن افتاده است
  • نيست جام باده را در گردش خود اختيار
    چشم او در بردن دل بيگناه افتاده است
  • در غريبي وا شود صائب دل ارباب درد
    غنچه ما تا بود در بوستان پژمرده است
  • در ته گرد کسادي، گوهر شهوار من
    خاک عالم را سبک در چشم قارون کرده است