167906 مورد در 0.17 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • در دو چشمش بين خيال يار ما
    رقص رقصان در سواد آن بصر
  • هر بسته اي که باشد امروز برگشايد
    دل در مراد پيچد چون باز در کبوتر
  • نه در وفات گذارد نه در جفا دلدار
    نه منکرت بگذارد نه بر سر اقرار
  • دويد در پي آب و نيافت غير سراب
    دويد در پي نور و نيافت الا نار
  • وگر دريد به سهوش بدوزدش در حال
    در او دمد دم جان و بگيردش به کنار
  • مجوي شادي چون در غمست ميل نگار
    که در دو پنجه شيري تو اي عزيز شکار
  • چو شمس مفخر تبريز در سفر افتاد
    چه مملکت که بگسترد در دوار سفر
  • همه ز افلاک عشق در ترسند
    وان فلک در غم تو ترسانتر
  • خيره در آن آب بماندست سنگ
    کوش بغلطاند در سيل بار
  • در کف عشقست مهار همه
    اشتر مستيم در اين زير بار
  • در بزد از تشنگي و آب خواست
    آمد از آن خانه يتيمي به در
  • اگر کي در فرينداش يوقسا ياوز
    اوزن يلداسنا بو در قلاوز
  • چو اسماعيل قربان شو در اين عشق
    که شب قربان شود پيوسته در روز
  • در موسم عجوز چو در باغ جان روي
    بنمايد آن عجوز ز هر گوشه صد تموز
  • آن گفته پليدت در روي شدت پديدت
    پيدا بود خبيثي در روي و رنگ ناکس
  • ابتر بود عدوش وان منصبش نماند
    در ديده کي بماند گر درفتد در او خس
  • در اين مقام خليلست و بايزيد حريف
    بگير جام مقيم و در اين مقام مترس
  • باشد بودش سکته در گور نبايد کرد
    زين آب خضر يک کف در حلق چکانيدش
  • اي مستي هوش آخر در مهر بجوش آخر
    در وصل بکوش آخر اي صبح وصالت خوش
  • چونک يک گوشه رداي مصطفي آمد به دست
    آنک بد در قعر دوزخ در جنان آوردمش
  • دوش رفتم در ميان مجلس سلطان خويش
    بر کف ساقي بديدم در صراحي جان خويش
  • در هر آن زندان که درتابد رخش
    کس نماند در همه زندان ترش
  • در حرم خندان بود سلطان وليک
    مي نمايد خويش در ديوان ترش
  • در عشق آتشينش آتش نخورده آتش
    بي چهره خوش او در خوش هزار ناخوش
  • بيا که جان و جهان در رخ تو حيرانست
    بيا که بوالعجبي نيک در جهان سماع
  • قلندر هست در کشتي نشسته
    روان در را و از رفتار فارغ
  • در اين حيرت بسي بيني در اين راه
    ز کشتي و ز دريابار فارغ
  • در ميان ريگ سوزان در طريق باديه
    بانگ هاي رعد بيني مي زند سقاي عشق
  • بر هفت فلک بگذر افسون زحل مشنو
    بگذار منجم را در اختر و در فالک
  • تو صحراي دل بين در آن قطره خون
    زهي دشت بي حد در آن کنج تنگ
  • گل آن جهانيست نگنجد در اين جهان
    در عالم خيال چه گنجد خيال گل
  • خداي را بنگر در سياست عالم
    عقول را بنگر در صناعت انمل
  • گه در طواف آتشم گه در شکاف آتشم
    باد آهن دل سرخ رو از دمگه آهنگرم
  • امروز همچون آصفم شمشير و فرمان در کفم
    تا گردن گردن کشان در پيش سلطان بشکنم
  • خون روي را ريختم با يوسفي آميختم
    در روي او سرخي شوم در موش باريکي شوم
  • باز در اسرار روم جانب آن يار روم
    نعره بلبل شنوم در گل و گلزار روم
  • زانک دلم هر نفسي دنگ خيال تو بود
    گر طربي در طربم گر حزني در حزنم
  • همه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازم
    کبوتر همچو من ديدي که من در جستن بازم
  • پس جامه برون کردم مستانه جنون کردم
    در حلقه آن مستان در ميمنه بنشستم
  • در مجلس آن رستم در عربده بنشستم
    صد ساغر بشکستم آهسته که سرمستم
  • در کاس تو افتادم کز باده تو شادم
    در طاس تو افتادم چون مهره آن نردم
  • در زير قبا جانا شمعي پنهان داري
    خواهي که زني آتش در خرمن و انبارم
  • تو گرد دلم گردان من گرد درت گردان
    در دست تو در گردش سرگشته چو پرگارم
  • ماننده مريخي با ماه و فلک خشمم
    وز چرخ کله زرين در ننگم و در عارم
  • رو آر گر انساني در جوهر پنهاني
    کو آب حيات آمد در قالب همچون خم
  • ما منتظر وقت و دل ناظر تو دايم
    در حالت آرامش در شورش و غوغا هم
  • در منزل اول به دو فرسنگي هستي
    در قافله امت مرحوم رسيديم
  • گفتند در اين دام يکي دانه نهاده ست
    در دام چنانيم که ما دانه ندانيم
  • گفتي که جدا مانده اي از بر معشوق
    ما در بر معشوق ز انده در امانيم
  • خورشيد جهاني تو و ما ذره پنهان
    درتاب در اين روزن تا در نظر آييم
  • در روزن من نور تو روزي که بتابد
    در خانه چو ذره به طرب رقص کنانم
  • تا بر نمک و نان تو انگشت زدستيم
    در فرقت و در شور بس انگشت گزيديم
  • در نيرب شاهانه بديديم درختي
    در سايه آن شسته و درواي دمشقيم
  • که در هفتم زمين با تو بلندم
    که در هفتم فلک بي روت پستم
  • در اين تيزاب که چون برگ کاه است
    به مشتي گل در او بنياد کردم
  • ايا ياري که در تو ناپديدم
    تو را شکل عجب در خواب ديدم
  • منم همراز تو در حشر و در نشر
    نه چون ياران دنيا ميزبانم
  • در خواب سخن نه بي زبان گويند
    در بيداري من آن چنان گويم
  • گر سايه من در اين جهان است
    غم نيست که من در آن جهانم
  • در خانه حسن بود ماهي
    رفتيمش و بام و در گرفتيم
  • مي خرامد جان مجلس سوي مجلس گام گام
    در جبينش آفتاب و در يمينش جام جام
  • ديده پردرد بودم دست در عيسي زدم
    خام ديدم خويش را در پخته اي آويختم
  • در معاني گم شدستم همچنين شيرينتر است
    سوي صورت بازنايم در دو عالم ننگرم
  • چون بديدم صبح رويت در زمان برخيستم
    گرم در کار آمدم موقوف مطرب نيستم
  • در تن مرد مجاهد در ره مقصود دل
    هست بهتر از حيات صد هزاران جان صيام
  • چونک در باغت به زير سايه طوبيستم
    گرم در کار آمدم موقوف مطرب نيستم
  • به تو ديوار نمايم سوي خود در بگشايم
    به ميان دست نباشد در و ديوار برآرم
  • شمس تبريز چو در باغ صفا رو بنمود
    زود در گردن عشقش همه آونگ شويم
  • کي شود بحر کيهان زير خاشاک پنهان
    گشته خاشاک رقصان موج در زير و در بم
  • خون شدم جوشيده در رگ هاي عشق
    در دو چشم عاشقانش نم شدم
  • بنده صورت آنم که از او
    روز و شب در گل و در گلزارم
  • گلم ار چند که خارم در پاست
    يوسفم گر چه در اين زندانم
  • در وصال شب او همچو نيم
    قند مي نوشم و در افغانم
  • زر با خاک درآميخته ام
    باش در کوره روم در کانم
  • گم کنم خويش در اوصاف ملک
    من در اوصاف بشر مي نروم
  • رفتم ز دست خود من در بيخودي فتادم
    در بيخودي مطلق با خود چه نيک شادم
  • اي خاک در چه فکري خاموشي و مراقب
    گفتا که در درونه باغ و بهار دارم
  • بگذر از اين عناصر ما را خداست ناصر
    در سر خمار دارم در کف عقار دارم
  • در لطف همچو شيرم اندر گلو نگيرم
    تا در غلط نيفتي گر شور چون پنيرم
  • اي لطف بي کناره خوش گير در کنارم
    چون در بر تو ميرم نغز است رستخيزم
  • جبريل پرده دار است مردان درون پرده
    در حلقه شان نگينم در حلقه چون درآيم
  • در عشق جان سپاران مانند ما هزاران
    هستند ليک چون تو در خواب هم نديديم
  • ما طبع عشق داريم پنهان آشکاريم
    در شهر عشق پنهان در کوي عشق فاشيم
  • در خود و در زره چو نهان شد عجوزه اي
    گويد که رستم صف پيکار امجديم
  • اندرفکن ز بانگ و خروش خوشت صدا
    در ما که در وفاي تو چون کوه مرمريم
  • در پي سرناي عشق تيزدم و دلنواز
    کز رگ جان همچو چنگ بهر تو در نالشيم
  • ميان حلقه به ظاهر تو در دوار مني
    ولي چو درنگرم نيک در دوار توام
  • اگر چه در چه پستم نه سربلند توام
    وگر چه اشتر مستم نه در قطار توام
  • غلط مشو چو وحل در رويم ديگربار
    که برقرارم و زين روي پوش در عارم
  • گر خيال تو در فنا يابم
    در زمان سوي مرگ بشتابم
  • در فراق جمال او ما را
    جسم ويران و جان در او چون بوم
  • بس که بسي نکته عيسي جان
    در دل و در گوش خر اسپوختم
  • همچو کلوخي که در آب افکني
    باز شود آب در آن دم ز هم
  • من پنهان در دل و دل هم نهان
    زانک در اين هر دو صدف گوهرم
  • ناله سرناي تو در جان رسيد
    در پي سرناي تو بازآمديم
  • امشب در اين گفتارها رمزي از آن اسرارها
    در پيش بيداران نهد آن دولت بيدار من
  • چون يوسف پيغامبري آيي که خواهم مشتري
    تا آتشي اندرزني در مصر و در بازار من
  • دانه نمود دام تو در نظر شکار دل
    خانه گرفت عشق تو ناگه در جوار جان
  • اي قاعده مستان در همدگر افتادن
    استيزه گري کردن در شور و شر افتادن
  • در شرق خداوندي شمس الحق تبريزي
    آيند و روند اين ها در هر چمن و بستان