167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • در ميانم با غم عشقش چو شمع
    گرچه چون اشک از کناري مانده ام
  • بي گل رويش در ايام بهار
    چون بنفشه سوکواري مانده ام
  • ديده ام ميگون لب آن سنگدل
    سنگ بر دل در خماري مانده ام
  • چون دهان او نهان شد آشکار
    در نهان و آشکاري مانده ام
  • گه به دربند رهي دور و دراز
    گه به چين در اضطراري مانده ام
  • زلف چون دربند روم روي اوست
    من چرا در زنگباري مانده ام
  • مي شمارم حلقه هاي زلف او
    در شمار بي شماري مانده ام
  • روزگاري مي برم در زلف او
    بس پريشان روزگاري مانده ام
  • راستي آن است که از هيچ وجه
    من نه درين و نه در آن بوده ام
  • هيچ نمي دانم و در عمر خويش
    منتظر يک همه دان بوده ام
  • روي تو در حسن چنان ديده ام
    کاينه هر دو جهان ديده ام
  • هست در آيينه نشان صد هزار
    واينه فارغ ز نشان ديده ام
  • يک همه دان در دو جهان کس نديد
    چون دو جهان يک همه دان ديده ام
  • جمله مردان جهان ديده را
    در غم اين نعره زنان ديده ام
  • در گوشه اي نشسته بسي خون بخورده ام
    بر جايگه فسرده بسي ره بريده ام
  • هر روز در خزانه عطار کمتر است
    دري که از سفينه دانش گزيده ام
  • از بي نمکي و بي قراري
    در سيخ جهد که من کبابم
  • در پاي فتاده ام چو زلفت
    زين بيش چو زلف خود متابم
  • در صفات لبت از غايت عجز
    عقل را کند زبان مي يابم
  • آنچه از خلق نهان مي جستم
    در جمال تو عيان مي يابم
  • گر دين و دلم ز دست شد شايد
    چون حلقه زلف توست در دستم
  • دست آويزي نکو به دست آمد
    در زلف تو دست تا بپيوستم
  • در سينه دريچه اي پديد آمد
    بسيار بر آن دريچه بنشستم
  • طاقت چو نداشتم شدم غرقه
    زان صيد که اوفتاد در شستم
  • خود تو داني کز اشتياق تو بود
    در دو عالم به هرچه پيوستم
  • دوش عشقت درآمد از در دل
    من ز غيرت ز پاي ننشستم
  • گفت بنشين و جام و جم در ده
    تا ز جام جمت کني مستم
  • چون شوم من وراي هر دو جهان
    ماه و ماهي فتاد در شستم
  • چو در لاکون افتادم چو عطار
    بلند کون بودم، کرد پستم
  • خرقه را زنار کردم، خانه را خمار کردم
    گوشه در باز کردم، زان ميان مردانه جستم
  • دي در صف اوباش زماني بنشستم
    قلاش و قلندر شدم و توبه شکستم
  • در صومعه صوفي چه شوي منکر حالم
    معذور بدار ار غلطي رفت که مستم
  • ملامت آن زمان بر خود گرفتم
    که دل در مهر آن دلدار بستم
  • چند گويم ز خود که در ره عشق
    جرعه اي خوردم و ز خود رستم
  • ساقيا درد درد در ده زود
    که به يک درد توبه بشکستم
  • هرچه کردم به عمرهاي دراز
    زان همه حسرت است در دستم
  • صد هزاران سود کردم در دو کون
    گر ز عشق تو زياني داشتم
  • در صفات روي چون خورشيد او
    سر مگر بر آسماني داشتم
  • چون نديدم خويش را در خورد او
    اين مصيبت هر زماني داشتم
  • بر تن عطار هر مويي که بود
    در خروشي و فغاني داشتم
  • مردم آبي چشمم را درين درياي اشک
    گاه در خون غوطه گاه از آه منبر يافتم
  • کي نمايد آب رويم در چنين دريا که من
    روي خود چون مرد درياي مزعفر يافتم
  • منت ايزد را که اين دريا اگر آبم ببرد
    در عوض چشمم ازو درياي گوهر يافتم
  • گرچه درياي فلک را گوهر بسيار هست
    دايمش در جنب اين دريا محقر يافتم
  • چون درافتادم به پندار بقا
    در بقا خود را پريشان يافتم
  • خود چه بحر است اين که در عمري دراز
    هرگزش نه سر نه پايان يافتم
  • شمع هاي عشق از سوداي دوست
    در دل عطار سوزان يافتم
  • ديده اخترشمار من ز تيزي نظر
    سفت هر گوهر که در درياي گردون يافتم
  • مردم چشمم که شبرنگش طبق مي آورد
    گرم مي تازد از آتش غرقه در خون يافتم
  • نيز دريا را کنار خشک نتوان يافتن
    زانکه چون دريا کنار از در مکنون يافتم