167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • گر در آيند ذره ذره به بانگ
    آن همه بانگ ناشنيد آيد
  • در عشق تو خرقه درفکندم
    تا خود پس ازين چه رنگم آيد
  • عطار چون از تو شد سبک دل
    در بند گران دريغم آيد
  • در ره عشق تو سرگشته بمانديم و هنوز
    نيست اميد که اين راه به پايان آيد
  • ور از عنايت تو جان را رسد نسيمي
    اقبال جاوداني جان را ز در درآيد
  • مرا با شير شد مهر تو در دل
    عجب نبود اگر با جان برآيد
  • چو زلف کافرت در کار آيد
    بسا مؤمن که از ايمان برآيد
  • دلم در چاه زندان فراق است
    ندانم تا کي از زندان برآيد
  • ز حجاب اگر برآيي برسند خلق در تو
    پس از آن دم اناالحق ز جهانيان برآيد
  • تا گذر کرد نسيم سحري بر در دوست
    نوش دارو ز دم زهرگيا مي آيد
  • بلبل سوخته را در جگر آب است که نيست
    گل سيراب چنين تشنه چرا مي آيد
  • دلبرم رخ گشاده مي آيد
    تاب در زلف داده مي آيد
  • در دل سنگ لعل مي بندد
    کو چنين لب گشاده مي آيد
  • در صفاتش ز بحر جان فريد
    گهر پاک زاده مي آيد
  • صبح از پرده به در مي آيد
    اثر آه سحر مي آيد
  • سنگ بر بام فلک زن به صبوح
    که فلک بر تو به در مي آيد
  • در جهاني که همه بي نمکي است
    قسم عطار جگر مي آيد
  • گر تو به هوس جمال او خواهي
    او در طلب و هوس نمي آيد
  • جانا ره عشق چون تو معشوقي
    در زير تک فرس نمي آيد
  • در وادي بي نهايت عشقش
    سيمرغ به يک مگس نمي آيد
  • در پاي فراق تو شوم پامال
    چون وصل تو دسترس نمي آيد
  • عطار که چينه تو مي چيند
    مرغي است که در قفس نمي آيد
  • بس جان که ز پرده در جهان افتد
    چون روي ز زير پرده بنمايد
  • در زيبايي و عالم افروزي
    رويي دارد چنان که مي بايد
  • تا بتان در زمين همي ريزند
    چرخ را ز انقلاب چگشايد
  • چون چنين در ره توام عاجز
    هيچ بيرون شوم نمي بايد
  • ور نخواهي گشاد در بر من
    هيچ هم زانوم نمي بايد
  • شير مردي اگر به من نرسيد
    سگ در پهلوم نمي بايد
  • ذره سرگشته در برابر خورشيد
    نيست عجب گر ضعيف حال نمايد
  • چند چو طاوس در مقابل خورشيد
    مرغ وجود تو پر و بال نمايد
  • دير که دولت سراي عالم عشق است
    دردکشي در هزار سال نمايد
  • چو در عشق صادق نيست يک تن
    هميشه صبح کاذب مي نمايد
  • دلم بردي و گفتي دل نگه دار
    که دل در عشق راغب مي نمايد
  • جمله ز خود نمايي اندر نفاق مستند
    کو عاشقي که در دين هشيار مي نمايد
  • در بند دين و دنيي ليکن نه دين و دنيي
    سرگشته روزگاري عطار مي نمايد
  • کمند زلف تو در صيد يارب
    چگونه چست و موزون مي نمايد
  • ز حسن روي تو چون روي تابم
    که هر ساعت در افزون مي نمايد
  • دهانت اي عجب سي در مکنون
    ز چشم سوزني چون مي نمايد
  • دل عطار با خاک در تو
    چو خوني کرده معجون مي نمايد
  • اختران را که ره دو اسبه روند
    همچو خر در خلاب بنمايد
  • هرکجا در دو کون بيداري است
    همه را مست خواب بنمايد
  • کسي کو هرچه ديد از چشم جان ديد
    هزاران عرش در مويي عيان ديد
  • چو دو عالم ز يک جوهر برآمد
    در اندک جوهري بسيار کان ديد
  • يقين مي دان که چشم جان چنان است
    که در هر ذره اي هفت آسمان ديد
  • چه جاي آسمان است و زمين است
    که در هر ذره اي هر دو جهان ديد
  • همي در هرچه خواهي هرچه خواهي
    به چشم جان تواني بي گمان ديد
  • تو در قدرت نگر تا آشکارا
    ببيني آنچه غير تو نهان ديد
  • چو هر دو کون در جنب حقيقت
    بسي کمتر ز تاري ريسمان ديد
  • اگر يک ذره را در قرص خورشيد
    کسي گم کرد چه سود و زيان ديد
  • طلسم نور و ظلمت بي قياس است
    وليکن گنج بايد در ميان ديد