167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • گفتم که چگونه اي دلا گفت مپرس
    چونانک در آبگينه اندازي سنگ
  • اي چشم زمانه کرده روشن به جمال
    در گوش تو برده خوشترين لفظ سؤال
  • پروانه شمع را همين باشد حال
    در هجر نسوزد و بسوزد ز وصال
  • آخر شب دوش بي تو اي شمع چگل
    بگذشت و گذاشت در غمم خوار و خجل
  • تو فارغ و من به وعده تا روز سپيد
    در بند تو بنشسته و برخاسته دل
  • صف زد حشم بهار پيرامن گل
    ابر آمد و پر کرد ز در دامن گل
  • بختي نه کزو نصيب جز غم يابم
    روزي نه که در جهان دو همدم يابم
  • وين طرفه که آزمود صد بار ترا
    هم باز به عشوه در جوال تو شدم
  • نه در غم عشق يار ياري دارم
    نه همنفسي نه غمگساري دارم
  • آخر ز تو چون روي به خون تر دارم
    در عشق ز هيچ روي باور دارم
  • در راه تو کار سخت مشکل دارم
    دل نيست پديد و صد غم دل دارم
  • جز روي ترا نبينم اي جان جهان
    در عمر خود ار ديده ز هم بردارم
  • از غم صدف دو ديده پر در دارم
    وز حادثه پوستين به گازر دارم
  • بنگر که ز عمر در چه خون جگرم
    تا روز گذشته را غنيمت شمرم
  • باري دمي از زير کله بيرون کن
    چندان که ز دور در دل خود نگرم
  • دست طلب تو باز در کوفت درم
    تا با سر کار برد بار دگرم
  • در ديده کشم ز آرزوي رخ تو
    گردي که زکوي تو به دامن سپرم
  • در کار تو هر روز گرفتارترم
    غمهاي ترا به جان خريدارترم
  • اي خورده به واجبي چو مردان غم علم
    در تحت تصرف تو بيش و کم علم
  • در عمر دمي نازده الا دم علم
    هم عالم عالمي هم عالم علم
  • در دست غمم اسيري از دست دلست
    چونان که منم، اسير دل باد دلم
  • در عشق تو اين بود مراد و کامم
    کز جمله بندگان نويسي نامم
  • در خدمت تست عقل و هوش و جانم
    گر پيش برون روم ور از پس مانم
  • اقبال نيم که سال وماه و شب و روز
    واجب باشد که در رکابت رانم
  • بر آتش هجر عمري ار بنشينم
    بر خاک در تو هم به دل نگزينم