نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
در
باغ فنا درآ و بنگر
در
جان بقاي خويش جنات
در
لحد مونس شوندت آن صفات باصفا
در
تو آويزند ايشان چون بنين و چون بنات
دوستي
در
اندرون خود خدمتي پيوسته است
هيچ خدمت جز محبت
در
جهان پيوست نيست
چون دهانت بسته باشد
در
جگر آتش بود
در
ميان جو درآيي آب بيني سود نيست
شمس تبريزي برآمد
در
دلم بزمي نهاد
از شراب عشق گشتست اين
در
و ديوار مست
آفتاب ار چه
در
اين دور فريدست و وحيد
شرقيانند که او
در
صفشان آحادست
زين بيان نوري که پيدا مي شود
در
بيان و
در
مبين جستيم نيست
گم شدن
در
گم شدن دين منست
نيستي
در
هست آيين منست
تا پياده مي روم
در
کوي دوست
سبز خنگ چرخ
در
زين منست
گر حلقه زر نبودي
در
گوش او نرفتي
در
گوش حلقه زر بر طمع او نشانست
زان روزنه نظر کن
در
خانه جليس
بنگر که ظلمت است
در
او يا که روشنيست
ويراني دو کون
در
اين ره عمارتست
ترک همه فوايد
در
عشق فايده ست
هر دوزخي که سوخت و
در
اين عشق اوفتاد
در
کوثر اوفتاد که عشق تو کوثرست
اي گل و گلزارها کيست گواه شما
بوي که
در
مغزهاست رنگ که
در
چشم هاست
در
دل اگر تنگيست تنگ شکرهاي اوست
ور سفري
در
دلست جز بر دلدار نيست
ساقي جان
در
قدح دوش اگر درد ريخت
دردي ساقي ما جمله صفا
در
صفاست
برون
در
همه را چون سگان کو بنشان
که
در
شرف سر کوي تو طور سينينست
تو را که
در
دو جهان مي نگنجي از عظمت
ابوهريره گمان چون برد
در
انبانت
صوفيان آمدند از چپ و راست
در
به
در
کو به کو که باده کجاست
جنس فرعون هر کي
در
منيست
جنس موسي هر آنک
در
پاکيست
در
چه طبع تو خيالاتست
يوسفي بي خيال
در
چه نيست
اي تو
در
جان چو جان ما
در
تن
سخت پنهان وليک پنهان نيست
در
دل و
در
ديده ديو و پري
دبدبه فر سليمان ماست
آن ملک مملکت جان و دل
در
دل و
در
جان پريشان ماست
در
بن دريا به تک آب تلخ
در
طلب گوهر رعنا خوشست
خار زدي
در
دل و
در
ديدشان
اين دمشان نوبت گلزاريست
کيست
در
اين شهر که او مست نيست
کيست
در
اين دور کز اين دست نيست
چيست
در
آن مجلس بالاي چرخ
از مي و شاهد که
در
اين پست نيست
آتش
در
مال زن و
در
حطام
تا برهي ز آتش وز زاردشت
افتد عطارد
در
وحل آتش درافتد
در
زحل
زهره نماند زهره را تا پرده خرم زند
در
ظلمات ابتلا صبر کن و مکن ابا
کآب حيات خضر را
در
ظلمات مي رسد
يا تشنه چو اعرابي
در
چه فکند دلوي
در
دلو نگاريني چون تنگ شکر يابد
شمشير به کف عمر
در
قصد رسول آيد
در
دام خدا افتد وز بخت نظر يابد
غم نيست اگر ماهش افتاد
در
اين چاهش
زيرا رسن زلفش
در
دست رسن دارد
ور سخت شود بندش
در
خون بزند نقبي
عمري برود
در
خون موييش نيالايد
صد پرده
در
پرده گر باشد
در
چشمي
ابروي کمان شکلش از تير همي درد
شمس الحق تبريزي چون شمس دل ما را
در
فعل کند تيغي
در
ذات سپر سازد
بميريد بميريد
در
اين عشق بميريد
در
اين عشق چو مرديد همه روح پذيريد
در
اين بحر
در
اين بحر همه چيز بگنجد
مترسيد مترسيد گريبان مدرانيد
چو
در
کان نباتيد ترش روي چراييد
چو
در
آب حياتيد چرا خشک و نژنديد
اي
در
رخ تو زلزله روز قيامت
در
جنت حسن تو غم نار کي دارد
معشوق تو همسايه و ديوار به ديوار
در
باديه سرگشته شما
در
چه هواييد
نه چرخ فلک جمله
در
آن ماه فروشد
کشتي وجودم همه
در
بحر نهان شد
در
دولت و
در
عزت آن شاه نکوکار
اين لشگر بشکسته چه منصور برآمد
يکي درياست
در
عالم نهاني
که
در
وي جز بني آدم نگردد
جهان شش جهت را گر دري نيست
چو
در
دل آمدي
در
مي توان کرد
چو شب شد جملگان
در
خواب رفتند
همه چون ماهيان
در
آب رفتند
همه
در
غصه و
در
تاب و عشاق
به سوي طره پرتاب رفتند
سگ اصحاب کهف و نفس پاکان
اگر بر
در
بود بر
در
نباشد
در
انگشت پري مهر سليمان
چو ديد آن جان و دل
در
چاکري شد
در
حلقه اين شکستگان گرديد
کان دولت و بخت
در
شکست آمد
در
خرمن ماه سنبله کوبيم
چون نور سهيل
در
يمن گردد
در
اول روز تازه ز آنيد
که شب سوي غيب
در
مسيريد
در
خانه مجو که او هواييست
او مرغ هواست و
در
هوا شد
از عشق تو
در
سجود افتد
سوداي تو
در
نماز گويد
عقل باتدبير آمد
در
ميان جوش ما
در
چنان آتش چه جاي عقل يا تدبير بود
در
فلک افتاده ز ايشان صد هزاران غلغله
در
سجود افتاده آن جا صد هزاران کيقباد
زندگي عاشقانش جمله
در
افکندگيست
خاک طامع بهر اين
در
زير پا افکنده شد
از براي آنک خوبان را نجويي
در
شکست
صد هزاران جوي ها
در
جوي خوبي درفزود
چشم هاشان همه وامانده
در
بحر محيط
لب فروبسته از آن موج که
در
سر دارند
گر چه فرعون به
در
ريش مرصع دارد
او حديث چو
در
موسي عمران چه کند
بي قراريش گشايد
در
رحمت آخر
بر
در
و سقف همي کوب پر اينست کليد
در
نمازند درختان و به تسبيح طيور
در
رکوعست بنفشه که دوتا مي آيد
کرد لولي دست خود
در
خون من
خون من
در
دست آن لولي فسرد
هين که مخموران
در
اين دم جوق جوق
بر
در
ساقي به زنهار آمدند
همچو من شد
در
هواي شمس دين
آنک او را
در
سر اين اسرار شد
جان چو شد
در
زير خاکم جا کنيد
خاک
در
خانه چو خاتون مي رود
آن عددها که
در
انگور بود
نيست
در
شيره کز انگور چکد
ديده
در
حق نه و ناديده مگو
تا که
در
ديده دگر ديده نهد
آن پادشاه اعظم
در
بسته بود محکم
پوشيد دلق آدم امروز بر
در
آمد
جاسوس شاه عشقت چون
در
دلي درآيد
جز عشق هيچ کس را
در
سينه يار ماند
خامش که
در
فصاحت عمر عزيز بردي
در
روضه خموشان چندي چريد بايد
اي شمس حق تبريز
در
گفتنم کشيدي
روزي دو
در
خموشي دم درکشيد بايد
آب حيات گشته روان
در
بن درخت
چون آتشي که
در
دل احرار مي رود
معدوم وار بنشين زيرا که
در
نماز
داد سلام نبود الا که
در
قعود
نگفتمت که بدان سوي دام
در
دامست
چو درفتادي
در
دام کي رهات کنند
ستاره ايست خدا را که
در
زمين گردد
که
در
هواي ويست آفتاب و چرخ کبود
در
اين قرص زرين بالا تو منگر
که
در
اندرون بوريايي ندارد
منتظر باش و چشم بر
در
دار
کو نظر را
در
انتظار نهاد
باز
در
دل يکي دليست نهان
چون سواري نهان شده
در
گرد
عشق جان ها
در
آستين دارد
در
ره عشق جان نثار بود
رقص کنان گوي اگر چه ز زخم
در
غم و
در
کوب و کشاکش بود
مفخر تبريز تو را شمس دين
شرق نه
در
پنج و نه
در
شش بود
در
تبريزست تو را دام دل
رحمت پيوسته
در
آن دام داد
آه
در
آن شمع منور چه بود
کآتش زد
در
دل و دل را ربود
باد تکبر اگرم
در
سرست
هم ز دم اوست که
در
من دميد
نوري که نيارم گفت
در
پاي تو مي افتد
معنيش که درويشا
در
ما بنگر خوشتر
وان گاه نکو بنگر
در
صحن عيار جان
در
حال درخشاني وز تابش او برخور
به ساقي درنگر
در
مست منگر
به يوسف درنگر
در
دست منگر
ايا ماهي جان
در
شست قالب
ببين صياد را
در
شست منگر
در
اين سرما و باران يار خوشتر
نگار اندر کنار و عشق
در
سر
در
آن صحرا بچر گر مشک خواهي
که مي چرد
در
آن آهوي تاتار
در
روز اجل چو من بميرم
در
گور مکن مرا نگهدار
عاشقي
در
خشم شد از يار خود معشوق وار
گازري
در
خشم گشت از آفتاب نامدار
طفل جان
در
مکتبش استاد استادان شدست
اي خدا اين طفل را
در
مکتبش پاينده دار
قسمت حقست قومي
در
ميان آفتاب
پاي کوبانند و قومي
در
ميان زمهرير
گرم
در
گفتار آمد آن صنم اين الفرار
بانگ خيزاخيز آمد
در
عدم اين الفرار
کفر دان
در
طريقت جهل دان
در
حقيقت
جز تماشاي رويت پيشه و کار ديگر
گر ز سر عشق او داري خبر
جان بده
در
عشق و
در
جانان نگر
در
خرابات دلم انديشه هاست
در
هم افتاده چو مستان اي پسر
صفحه قبل
1
...
164
165
166
167
168
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن