167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • بس دل که کنون به قهر در پاي آورد
    زين تيشه که آن نگار بردست گرفت
  • از گردش اين هفت مخالف بر هفت
    هر هفت در افتيم به هفتاد آگفت
  • از مرگ به يک تپانچه در خاک افتاد
    احسنت اي مرگ هرگزت مرگ مباد
  • در پيرهن غنچه نمي گنجد گل
    از شادي آنکه رنگ رويت دارد
  • دل گرچه غمت ز جان نهان مي دارد
    اشکم همه خرده در ميان مي دارد
  • در ملکت تو چه بيش و کم خواهد شد
    گر چاوش تو به پاسبان برگذرد
  • تا دسترسي بود مرا در غم تو
    انگشت به هيچ شاديي نتوان برد
  • جانا ز وفا روي مگردان که هنوز
    خاک در تو نشان رويم دارد
  • آنرا که به عشق رغبتي هست کجاست
    تا رنجه شود نخست و در من نگرد
  • در عرصه ملکي که کمي نپذيرد
    با چند هنر کز چو مني نگزيرد
  • برخيز و به عزم گلستان موزه بخواه
    تا چادر غنچه باز در سر گيرد
  • گر دست غم تو دامن من گيرد
    کمتر غم جان بود که در من گيرد
  • راي تو که صلح روز ملک انگيزد
    در حادثه اي چو رنگ قهر آميزد
  • در تهمت تو اگر بريزندم خون
    اين تهمت تو به خون بهايي ارزد
  • آرام دهش دو روز در زير کلاه
    باشد که از اين فتنه فرو آرامد
  • اي ديده دل آيت بلا مي خواند
    هشدار که در خونت بسي گرداند
  • ما را بجز از نياز هيچ چيز نماند
    در کيسه عقل نقد تمييز نماند
  • در خار فزوده و ز گل کاسته اند
    چتوان کردن چو اين چنين خواسته اند
  • چشم و دل من که هرچه گويم هستند
    در خصمي من به مشورت بنشستند
  • در بزمگهي که مطربي کوس کند
    بر تير قضا تير تو افسوس کند
  • رايات تو گر روي به بغداد نهد
    دجله به در ريش زمين بوس کند
  • خوش خوش چو مرا دم تودر دام افکند
    در دست فراق و پاي ايام افکند
  • اکنون باري دست من و دامن تست
    گر چرخ سزا در آستينم نکند
  • اسب تو ز تاختن فرو ناسايد
    تا پيش در خليفه جولان نکند
  • قومي که در اين سفر مرا همراهند
    از تعبيه زمانه کم آگاهند