نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان عطار
در
منازل منشين خيز که آن کس بيند
چهره مقصد و مقصود که تا پايان شد
همچو عطار درين درد بساز ار مردي
کان نبد مرد که او
در
طلب درمان شد
چو گل
در
مهد آمد بلبل مست
به پيش مهد گل نعره زنان شد
در
تافت روز اول يک ذره عشق از غيب
افلاک سرنگون گشت ارواح نعره زن شد
تا دل لايعقلم ديوانه شد
در
جهان عشق تو افسانه شد
بود تردامن
در
اول چون زنان
وآخر اندر کار تو مردانه شد
جهان وزن جايي پديدار آرد
که
در
ديده او را پديدار باشد
پس اکنون کيست محرم
در
ره فقر
دلي کو را نشاط و غم نباشد
نيست علت که ملک صد سلطان
در
زماني به يک گدا بخشد
ذره اي گر ز پرده
در
تابد
شرق تا غرب کيميا بخشد
خاطر عطار از نور معاني
در
سخن
آفتاب تير بر چرخ منقش مي کشد
چون به غايت مست گردم زان شراب
در
کشاکش پيش عطارم کشد
باد خاک سياه بر سر آنک
خاک کوي تو
در
بصر نکشد
با کمان فلک به هيچ سبيل
بازوي هيچ پشه
در
نکشد
دل عطار
در
غم تو چنان است
که غم ديگران دگر نکشد
گر مدعي عشقت
در
چاه بلا افتد
کفر است درين معني کانجا رسن انديشد
پروانه بر معني کي محرم شمع افتد
گر
در
همه عمر خود از سوختن انديشد
عاشق همه رسوا به
در
انجمن عالم
کانجام نگيرد ره گر ز انجمن انديشد
در
قعر جان مستم دردي پديد آمد
کان درد بنديان را دايم کليد آمد
در
عشق به سر نخواهم آمد
با دامن تر نخواهم آمد
در
عشق چنان شدم که کس را
زين پس به نظر نخواهم آمد
کارم از عشق تو به جان آمد
دلم از درد
در
فغان آمد
چون به ايمان نيامدي
در
دست
کافري را به امتحان آمد
ترک دين گفت تا مگر بي دين
بوک
در
خورد تو توان آمد
دل عطار چون زبان دربست
از بد و نيک
در
کران آمد
هزارن قرن گامي مي توان رفت
چه راه راست اين که
در
پيش من آمد
شود اينجا کم از طفل دو روزه
اگر صد رستم
در
جوشن آمد
نهان بايد که داري سر اين راه
که خصمت با تو
در
پيراهن آمد
چون صد گرهم فتاد
در
کار
زلفت به گره گشايي آمد
با زنگي خال تو که بر ماه
در
جلوه خودنمايي آمد
در
حلقه زلفت آن دم افتاد
کز چشم تواش رهايي آمد
يکتايي ماه شق شد از رشک
تا سرو تو
در
دوتايي آمد
بنشين و دگر مرو اگرچه
در
کار تو صد روايي آمد
در
صومعه ها نيم شبان ذکر تو مي رفت
وز لات و عزي نعره اقرار برآمد
گفتم که کنم توبه
در
عشق ببندم
تا چشم زدم عشق ز ديوار برآمد
آراسته حسن تو به بازار فروشد
در
حال هياهوي ز بازار برآمد
يوسف ز مي وصل تو
در
چاه فروشد
منصور ز شوقت به سر دار برآمد
يک موي حجاب
در
ميان بود
چون موي تنم از آن برآمد
در
وصف تو شد فريد خيره
وز دانش و از بيان برآمد
ما سايه و تو خورشيد آري شگفت نبود
خورشيد سايه اي را گر
در
نظر نيامد
بسي دستان بکردم ليک
در
دست
سر زلفش به دستانم نيامد
رهنمايان راه بين شب و روز
در
تماشاي احترام تو اند
زاد ره و ذخيره اين وادي مهيب
در
طشت سر بريده چو يحيي نهاده اند
فارغند از خانقاه و صومعه
روز و شب
در
گوشه ميخانه اند
در
ازل بودند با روحانيان
تا ابد با قدسيان هم خانه اند
راه جسم و جان به يک تک مي برند
در
طريقت اين چنين مردانه اند
گنج هاي مخفي اند اين طايفه
لاجرم
در
گلخن و ويرانه اند
هر دو عالم پيش شان افسانه اي است
در
دو عالم زين قبل افسانه اند
هر دوعالم يک صدف دان وين گروه
در
ميان آن صدف دردانه اند
در
جهان جان چو عطارند فرد
بي نياز از خانه و کاشانه اند
صفحه قبل
1
...
1655
1656
1657
1658
1659
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن