167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • گر از گره زلفت جانم کمري سازد
    در جمع کله داران از خويش سري سازد
  • زين سوز که در دلم فتادست
    مي ترسم از آن که جان بسوزد
  • اين آتش تيز را که در جان است
    گر نام برم زبان بسوزد
  • فکندي آتشم در جان و رفتي
    دلم زين درد بر جان مي بسوزد
  • چو در کار تو عاجز گشت عطار
    قلم بشکست و ديوان مي بسوزد
  • اگر به خنده در آيد لبش ز هر سويي
    هزار نعره زن بي شراب برخيزد
  • لعلت که شکر دارد حقا که يقينم من
    گر در همه خوزستان زين شيوه شکر خيزد
  • تا در تو نظر کردم رسواي جهان گشتم
    آري همه رسوايي اول ز نظر خيزد
  • در دل هر که نشيني نفسي
    ز غمت جان ز ميان برخيزد
  • در کنار جويباران قامت و رخسار او
    سرو سيمين آن گل بي خارم اينک مي رسد
  • مدتي تا بودم اندر آرزوي يک نظر
    لاجرم چندين نظر در کارم اينک مي رسد
  • چندين حجاب در ره تو خود عجب مدار
    گر جان تو به حضرت جانان نمي رسد
  • چندين هزار حاجب و دربان که در رهند
    شايد اگر کسي بر سلطان نمي رسد
  • در راه او رسيد قدم هاي سالکان
    وين راه بي کرانه به پايان نمي رسد
  • جايي که جگر سوزد مردان و جگرخواران
    در خون جگر ميرد هر کو ز جگر ترسد
  • برسد صد هزار باره جهان
    که نظير تو در جهان نرسد
  • تا ابد دل ز سود برگيرد
    هر که را در رهت زيان نرسد
  • عاشقا هستي خود در ره معشوق بباز
    زانکه با هستي خود مي نتوان آنجا شد
  • پير ما وقت سحر بيدار شد
    از در مسجد بر خمار شد
  • چون شراب عشق در وي کار کرد
    از بد و نيک جهان بيزار شد
  • غلغلي در اهل اسلام اوفتاد
    کاي عجب اين پير از کفار شد
  • هرکه پندش داد بندش سخت کرد
    در دل او پند خلقان خار شد
  • شايد ار در شهر بد مستي کند
    هر که او پر دل شد و عيار شد
  • در درون سينه و صحراي دل
    قصه او رهبر عطار شد
  • هر که باطل بود در ظلمت فتاد
    وانکه بر حق بود پر انوار شد
  • مدتي در سير آمد نور و نار
    تا زوال آمد ره و رفتار شد
  • صد حجب اندر حجب پيوسته گشت
    تا رونده در پس ديوار شد
  • گرچه در خون گشت دل عمري دراز
    اين زمان کودک همه دلدار شد
  • در راه تو هر که راهبر شد
    هر لحظه به طبع خاک تر شد
  • هر خاک که ذره قدم گشت
    در عالم عشق تاج سر شد
  • تا تو نشوي چو ذره ناچيز
    نتواني ازين قفس به در شد
  • در هستي خود چو ذره گم گشت
    ذاتي که ز عشق معتبر شد
  • خورشيد ز خويش ذره اي ديد
    وآنگه به دهان شير در شد
  • در عشق چو ذره شو که عشقش
    بر آهن و سنگ کارگر شد
  • درداد ندا که همچو ذره
    فاني صفتي که در سفر شد
  • عطار چو ذره تا فنا گشت
    در ديده خويش مختصر شد
  • ز هر ذره چو صد خورشيد مي تافت
    همه عالم به زير سايه در شد
  • چو خورشيد از رخ تو ذره اي يافت
    بزد يک نعره وز حلقه به در شد
  • عجب کارا که موري مي نداند
    که با عرش معظم در کمر شد
  • ز حل و عقد شرح اين مقالات
    دل عطار در خون جگر شد
  • چون در آن دريا نه بد ديد و نه نيک
    نيک و بد آنجايگه معذور شد
  • سايه چون از ظلمت هستي برست
    در بر خورشيد نورالنور شد
  • بار دگر پير ما مفلس و قلاش شد
    در بن دير مغان ره زن اوباش شد
  • چون دل عطار را بحر گهربخش ديد
    در سخن آمد به حرف ابر گهرپاش شد
  • تا مشعله روي تو در حسن بيفزود
    خوبان جهان را ز خجل مشعله کم شد
  • در پرتو نيستي عشقت
    بيش از همه بود و کم ز کم شد
  • عشق تو دلم در آتش افکند
    تا گرد همه جهان علم شد
  • دل در سر زلف تو قدم زد
    ايمانش نثار آن قدم شد
  • دل در ره تو نداشت جز درد
    با درد دلم دريغ ضم شد
  • تا ديده خيال او در خواب همي بيند
    از خواب خيال او بيدار نخواهم شد