نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.24 ثانیه یافت شد.
ديوان عطار
تا بتند عنکبوت بر
در
هر غار
پرده عصمت که پود و تار ندارد
ساختن پرده آنچنان ز که آموخت
از
در
آنکس که پرده دار ندارد
تا دل عطار
در
دو کون فروشد
از پي آن بار بار بار ندارد
تا
در
سفر اوفکند دردم
مي سوزم و کس خبر ندارد
کور است کسي که ذره اي را
بيند که هزار
در
ندارد
چندان که شوي به ذره اي
در
منديش که ره دگر ندارد
در
ذره تو اصل بين که ذره
از ذره شدن خبر ندارد
به آساني منه
در
کوي او پاي
که رهرو راه را آسان ندارد
دلم
در
درد عشق او چنان است
که دل بي درد عشقش جان ندارد
مرو
در
راه او گر ناتواني
که دور است اين ره و پايان ندارد
ز بحر عشق تو موجي نخيزد
که
در
هر قطره صد طوفان ندارد
فريد امروز خوش خوان تر ز خطت
خطي سرسبز
در
ديوان ندارد
در
بر ديندار دير چست قماري بکرد
دين نود ساله را از کف ديندار برد
چون مي تحقيق خورد
در
حرم کبريا
پاي طبيعت ببست دست به اسرار برد
در
صف عشاق شد پيشه وري پيشه کرد
پيشه وري شد چنانک رونق عطار برد
عشق تا
در
ميان کشيد مرا
از بد و نيک برکنارم برد
من ز من دور مانده
در
پي دل
بار ديگر به کوي يارم برد
چون بماندم به هجر روزي چند
باز
در
بند انتظارم برد
عيسي لب روح بخش تو ديد
در
حال خرش شد و رسن برد
خضر آب حيات کي توانست
بي ياد لب تو
در
دهن برد
زلف چوگان صفتش
در
صف کفر
گوي از کوکبه ايمان برد
گفت جان
در
ره ما باز و بدانک
آن بود جان که ز تو جانان برد
پاک بري تا دو جهان
در
نباخت
آنچه که مي جست ز تو آن نبرد
طربي
در
همه دلهاست درين فصل امروز
گوييا بر لب عطار شکر مي گذرد
در
زمان آزاد گردد سرو از بالاي خويش
گر به پيش قد آن سرو خرامان بگذرد
در
دل عطار از عشقت چنان آتش فتاد
کز تف او آتش از بالاي کيوان بگذرد
در
تاريکي ميان خون مرد
هر که آب حيات تو طلب کرد
وآنکس که بنا
در
اين گهر يافت
بي خود شد و مدتي طرب کرد
چون شراب عشق
در
دل کار کرد
دل ز مستي بيخودي بسيار کرد
شورشي اندر نهاد دل فتاد
دل
در
آن شورش هواي يار کرد
نيکويي هائي که
در
اسلام يافت
بر سر جمع مغان ايثار کرد
چون ببست از هر دو عالم ديده را
در
ميان بيخودي ديدار کرد
هستي خود زير پاي آورد پست
وز بلندي دست
در
اسرار کرد
هر که سر زلف تو
در
خواب ديد
کافريش عشق تو تعبير کرد
کفر از آن خاست که
در
کاينات
کوکبه زلف تو تأثثير کرد
در
ره عشق تو دلم جان بداد
تا جگر سوخته توفير کرد
کس بنداند که دل عاشقم
در
ره عشق تو چه تقصير کرد
لاجرم اکنون چو به دام اوفتاد
دانه جان
در
سر تشوير کرد
چندان که رفت راه به آخر نمي رسيد
در
هر قدم هزار حقيقت مجاز کرد
چون نشان جويم از تو
در
ره تو
که غم عشق بي نشانم کرد
سايه هرگز
در
آفتاب رسد
آه کين کار چون توانم کرد
دست با تو
در
کمر خواهيم کرد
قصد آن تنگ شکر خواهيم کرد
در
سر زلف تو سر خواهيم باخت
کار با تو سر به سر خواهيم کرد
چون ز چشمت تيرباران
در
رسد
ما ز جان خود سپر خواهيم کرد
در
همه عالم تو را خواهيم يافت
گر همه عالم سفر خواهيم کرد
در
قيامت با تو خواهد بود و بس
هرچه از ما خير و شر خواهيم کرد
هرچه آن عطار
در
وصف تو گفت
ذکر دايم را ز بر خواهيم کرد
گر
در
اول روز خون کرديم دل
روز آخر جان فشان خواهيم کرد
تا کسي چشمي زند بر هم به حکم
ما دو عالم
در
ميان خواهيم کرد
وآن سفر کافلاک هرگز آن نکرد
ما کنون
در
يک زمان خواهيم کرد
صفحه قبل
1
...
1652
1653
1654
1655
1656
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن