167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • آيا به چه فن توانمت ديدن
    اي در همه فن چو مردم يک فن
  • ز حسب حال در اين قطعه رمزکي بشنو
    چنان که بينک رفتست دي پرير، وبين
  • مرا که طوطي نظمم در اين چنين وحلي
    چو چوژه پاي به گل درنباشد آخر شين
  • حسود جاه ترا آن الم که در همه عمر
    حنين او نکند کم علاجهاي حنين
  • خاتم و خامه تواند هنوز
    در يسار و يمين دولت و دين
  • تخم ذکر جميل کاشته اي
    سالها در زمين دولت و دين
  • ديده در عزم تو قضا پيدا
    هم شک و هم يقين دولت و دين
  • کرده در حزم تو قدر پنهان
    همه غث و سمين دولت و دين
  • روزي خلق تو به يوم الدين
    گشته در ذمت سخاي تو دين
  • ز ارزوي علاجت از دل پاک
    در حنين آمده عظام حنين
  • آفتابش که در اين دعوي رايت بفراشت
    اگر انصاف دهي آيت بخليست مبين
  • از بخيلي نبود آنکه کسي داده خويش
    برکشد از سر آن تا فکند در بر اين
  • اي نظام آفرينش بسته در انصاف تو
    هر زمان از آفرينش بر تو بادا آفرين
  • زر فشاند ز صبح هر روزي
    در خم اين زمردين خرگاه
  • نان فرو زن به خون ديده خويش
    وز در هيچ سفله سرکه مخواه
  • چند مهتاب بر تو پيمايد
    اين و آن در بهاي روي چو ماه
  • در دو دم بنشانده از باران تير
    هر کجا گرد خلافي خاسته
  • در بلاد ملک تو با خاک بيز
    راستي نايد ز خاک آراسته
  • در مجلس روزگارت اين بس
    کز درزه رسيده اي به دسته
  • اف از خور و خواب اگر نبوديم
    در سلک تناسب از تو رسته
  • فلک در پيش عالي درگه تو
    ز حيرتها کم دعوي گرفته
  • بدو ايام بيض و من صايم
    وز خطا در صواب کوشيده
  • ستاره را ز رواء تو کيک درياچه
    زمانه را ز سخاي تو ريگ در موزه
  • ز آب روي سخاي تو روزکي چندست
    که آز را بنبشته است آب در کوزه
  • آن شب که در آن جناب ميمون
    با عيش چنان مع الغرامه