167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • دست شست از وجود هر که دمي
    در غم چون تو نازنين افتاد
  • دل عطار چون نه مرغ تو بود
    ضعف در مخلبش ازين افتاد
  • در آرزوي زلف چو زنجير تو عقلم
    ديوانگي آورد و به يک ره ز ره افتاد
  • چون باد بسي داشت سر زلف تو در سر
    از فرق همه تخت نشينان کله افتاد
  • تا پادشاه جمله خوبان شده اي تو
    بس آتش سوزان که ز تو در سپه افتاد
  • چون بوسه ستانم ز لبت چون مترصد
    با تير و کمان چشم تو در پيشگه افتاد
  • شهباز دلم زان چه سيمين نرهد زانک
    در خانه مات است که اين بار شه افتاد
  • چون نظر بر روي جانان اوفتاد
    آتشي در خرمن جان اوفتاد
  • روي جان ديگر نبيند تا ابد
    هر که او در بند جانان اوفتاد
  • ذره اي خورشيد رويش شد پديد
    ولوله در جن و انسان اوفتاد
  • جان انس از شوق او آتش گرفت
    پس از آنجا در دل جان اوفتاد
  • کرد تاوان بي رخ او آفتاب
    لاجرم در قيد تاوان اوفتاد
  • هر کجا نقش نگاري پاي بست
    تا ابد در دست رضوان اوفتاد
  • وانکه را رنگي و بويي راه زد
    در حجاب سخت خذلان اوفتاد
  • چون وصالش دانه اي بر دام بست
    مرغ دل در دام هجران اوفتاد
  • بي سر و بن ديد عاشق راه او
    بي سر و بن در بيابان اوفتاد
  • جانم که فلک ز دست او بود
    از دست تو تن در امتحان داد
  • امروز چو غمزه ات بدانست
    تاب از سر زلف تو در آن داد
  • دل چو بشناخت که عطار درين راه بسوخت
    از پي پير قدم در پي عطار نهاد
  • عشق تو پرده، صد هزار نهاد
    پرده در پرده بي شمار نهاد
  • پرده بازي چنان عجايب کرد
    که يکي در يکي هزار نهاد
  • دوش آمد خيال تو سحري
    تا مرا در هزار کار نهاد
  • سر من همچو شمع باز بريد
    پس بياورد و در کنار نهاد
  • زين همت در ره سوداي عشق
    بر براق لامکان خواهم نهاد
  • جان چو صبحي بر جهان خواهم فشاند
    سر چو شمعي در ميان خواهم نهاد
  • سود ممکن نيست در بازار عشق
    پس اساسي بر زيان خواهم نهاد
  • زهر خواهد شد ز عيش تلخ من
    صد شکر گر در دهان خواهم نهاد
  • دست چون مي نرسدم در زلف دوست
    سر به زير پاي از آن خواهم نهاد
  • دلم در عشق تو جان برنتابد
    که دل جز عشق جانان برنتابد
  • دلم در درد تو درمان نجويد
    که درد عشق درمان برنتابد
  • مرا در عشق تو چندان حساب است
    که روز حشر ديوان برنتابد
  • چو پروانه دلم در وصل خود سوز
    که اين دل دود هجران برنتابد
  • گرچه جهان را بسي کس است شکيبا
    هيچ کسي از تو در جهان نشکيبد
  • وگر در عشق او از جان برآيم
    هزاران جان به ايثارم فرستد
  • چو در ديرم دمي حاضر نبيند
    ز مسجد سوي خمارم فرستد
  • چو دام زرق بيند در برم دلق
    بسوزد دلق و زنارم فرستد
  • چو در خدمت چنان گردم که بايد
    به خلوت پيش عطارم فرستد
  • پا بر سر درويشان از کبر منه يارا
    در طشت فنا روزي بي تيغ سرت افتد
  • بيچاره من مسکين در دست تو چون مومم
    بيچاره تو گر روزي مردي به سرت افتد
  • گر پرده ز خورشيد جمال تو برافتد
    گل جامه قبا کرده ز پرده به در افتد
  • گر گلشکري اين دل بيمار کند راست
    آتش ز لب و روي تو در گلشکر افتد
  • در طلسمات عجب موي شکاف
    زلف زير و زبرت مي افتد
  • در جگردوزي و جان سوزي سخت
    چشم پر شور و شرت مي افتد
  • در غمت بسته کمر بر هيچي
    دل من چون کمرت مي افتد
  • شکرت بي خطري ني و دلم
    به خطا در خطرت مي افتد
  • چون پنجه هاي شيران عشق تو خرد بشکست
    در پيش زور عشقت تر دامني چه سنجد
  • جان هاي پاک بازان خون شد درين بيابان
    يک مشت ارزن آخر در خرمني چه سنجد
  • نه کفرم ماند در عشقت نه ايمان
    که اينجا کفر و ايمان درنگنجد
  • چنان عشق تو در دل معتکف شد
    که گر مويي شود جان درنگنجد
  • برو مجمر بسوز ار عود خواهي
    که عود عشق در مجمر نگنجد