167906 مورد در 0.64 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • در گلبن آفرينش امروز
    از روي تو گل شکفته تر نيست
  • کفر است قلاوز ره عشق
    در عشق تو کفر مختصر نيست
  • در ره عشاق نام و ننگ نيست
    عاشقان را آشتي و جنگ نيست
  • پيک راه عاشقان دوست را
    در زمين و آسمان فرسنگ نيست
  • ساقيا خون جگر در جام ريز
    تا شود پر خون دلي کز سنگ نيست
  • راست نايد نام و ننگ و عاشقي
    درد در ده جاي نام و ننگ نيست
  • در فراق تو تشنه مي ميرم
    کز لبت قطره اي زلالم نيست
  • هر که در عشق ذره ذره نشد
    پيش خورشيد پاي کوبان نيست
  • سر درين راه باز و پا در نه
    زانکه ره را اميد پايان نيست
  • اي دل سوخته در درد بسوز
    زانکه جز درد تو درمان تو نيست
  • عاشقان چون حلقه بر در مانده اند
    زانکه نزديک تو کس را راه نيست
  • زاد راه مرد عاشق نيستي است
    نيست شو در راه آن دلخواه نيست
  • در بن اين دير اگر هست ميت آرزو
    درد خور اينجا که دير موضع نظاره نيست
  • عشق وقف است بر دل پر درد
    وقف در شرع ما بهايي نيست
  • نه چرخ کلاه فرق عشق است
    پس در خور آن کلاه روي است
  • تا اين رويش نگردد آن روي
    او را همه در گناه روي است
  • هر ذره که هست در دو عالم
    او را سوي پيشگاه روي است
  • تو مرد نازکي آگه نه کاينجا
    هزارن مرد را زه در گلوي است
  • نبيني روي او يک ذره هرگز
    تو را يک ذره گر در خلق روي است
  • دلا، کي آيد او در جست و جويت
    که او دايم وراي جست و جوي است
  • گرت او در کشد کاري بود اين
    که گر کار تو کار شست و شوي است
  • کور است کسي که هر زماني
    در ديد تو ديده دگر داشت
  • مرغي بپريد در هوايت
    کز شوق تو صد هزار پر داشت
  • در شوق رخ تو بيشتر سوخت
    هر کو به تو قرب بيشتر داشت
  • در عشق رخ تو يک سر موي
    ننهاد قدم کسي که سر داشت
  • بس مرده که زنده کرد در حال
    بادي که به کوي تو گذر داشت
  • خوارم کردي چنان که عشقت
    بر خاک درم چو خاک در داشت
  • در پيش لبت ز شرم بگداخت
    هر شيريني که آن شکر داشت
  • در جنب لب تو آب حيوان
    هر شيوه که داشت مختصر داشت
  • بر گرد ميان تو کمر گشت
    آن حرف که در ميان کمر داشت
  • چون روي تو زير پرده زلف
    چه صد که هزار پرده در داشت
  • در هر بن موي بي رخ تو
    عطار هزار نوحه گر داشت
  • خازن خلد هشت خلد بگشت
    در خور جام تو شراب نداشت
  • پايم ز دست واقعه در قير غم گرفت
    کارم ز جور حادثه از دست درگذشت
  • در عشق تو عقل سرنگون گشت
    جان نيز خلاصه جنون گشت
  • آن مرغ که بود زيرکش نام
    در دام بلاي تو زبون گشت
  • تا دور شدم من از در تو
    از ناله دلم چو ارغنون گشت
  • اي دلم مست چشمه نوشت
    در خطم از خط سيه پوشت
  • ياد کن از کسي که در همه عمر
    نکند لحظه اي فراموشت
  • تا دل من راه جانان بازيافت
    گوهري در پرده جان بازيافت
  • دل که ره مي جست در وادي عشق
    خويش را گم کرد ره زان بازيافت
  • آنچه خلق از دامن آفاق جست
    او نهان سر در گريبان بازيافت
  • چون صبا چاک کرد دامن گل
    نافه مشک در گريبان يافت
  • مي خور و شاد زي که خوشتر ازين
    يک نفس در دو کون نتوان يافت
  • مي به عطار ده به سرخي لعل
    که زمي جان چو در درخشان يافت
  • تا دل ز کمال تو نشان يافت
    جان عشق تو در ميان جان يافت
  • جان بود نگين عشق و مهرت
    چون نقش نگين در آن ميان يافت
  • فرياد و خروش عاشقانت
    در کون و مکان نمي توان يافت
  • هرچيز که جان ما همي جست
    چون در تو نگاه کرد آن يافت
  • هر مقصودي که عقل را بود
    در شعله روي تو عيان يافت